1 عشاق به جز یار سر انداز نخواهند خوبان به جز از عاشق جانباز نخواهند
2 تا عشق بود عقل روا نیست که مردان در مملکت عاشقی انباز نخواهند
3 آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند جز در حرم جانان پرواز نخواهند
4 بیداد از آن جزع جهانسوز نبینند فریاد از آن لعل جهانساز نخواهند
1 نگارینا به صحرا رو که صحرا حله میپوشد ز شادی ارغوان با گل شراب وصل مینوشد
2 به گل بلبل همی گوید که نرگس میکند شوخی مگر نرگس نمیداند که خون لاله میجوشد
3 چه پندم میدهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد مگر سوسن نمیداند که عاشق پند ننیوشد
4 نثار باغ را گردون به دامن در همی پیچد گل اندر لکهٔ زمرد ز حجله رخ همی پوشد
1 عشق تو به هر دلی فرو ناید و اندوه تو هر تنی نفرساید
2 در کتم عدم هنوز موقوف است آن سینه که سوزش تو را شاید
3 از هجر تو ایمنم چو میدانم کو دست به خون من نیالاید
4 با خوی تو صورتم نمیبندد کز عشق تو جز دریغ برناید
1 فروغ جمالت نظر برنتابد صفات خیالت خبر برنتابد
2 به کوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد
3 به بازار تو مشتری بیبصر به که جانان خریدن بصر برنتابد
4 بلائی که از عشقت آمد به رویم قضا برنگیرد قدر برنتابد
1 خوی او از خامکاری کم نکرد سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد
2 دشمنان با دشمنان از شرم خلق آشتی رنگی کنند آنهم نکرد
3 از مکن گفتن زبانم موی شد او هنوز از جور موئی کم نکرد
4 روزی از روی خودم چون روی خود جان غم پرورد را خرم نکرد
1 ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد
2 ماه منی و ماه را چرخ فدای تو دهد گر به دیار دشمنان وقت زوال تو رسد
3 چشم زمانه را فلک میل زوال درکشد گر نظر گزند او سوی جمال تو رسد
4 یافتن وصال تو کار نه چون منی بود دولت دیگری طلب کو به وصال تو رسد
1 حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد
2 کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد
3 بر پای تو سر دارم گر سر خطری دارد وصل تو به دست آرم گر دسترسی باشد
4 از خاک سر کویت خالی نشوم یک شب گر بر سر هر سنگی حالی عسسی باشد
1 با یاد تو زهر بر شکر خندد با روی تو شام بر سحر خندد
2 درماه نو از چه روی میخندی کان روی به آفتاب برخندد
3 عاشق همه زهر خندد از عشقت گر عشق این است ازین بتر خندد
4 آنجا که تو تیر غمزه اندازی آفاق بر آهنین سپر خندد
1 جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند
2 مائیم و دلی جوجو از اندیشهٔ عشقت عشقت به یکی جو چه دهد یا چه ستاند
3 عشق تو به منشور کهن جان ستد از من یارب چو شود تازه به طغرا چه ستاند
4 امروز جهان بستد و ما را غم این نیست ما را غم آن است که فردا چه ستاند
1 مهر تو بر دیگران نتوان نهاد گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
2 مایهٔ من کیمیای عشق توست مایه در وجه زیان نتوان نهاد
3 دست دست توست و جان ماوای تو پای صورت در میان نتوان نهاد
4 بارها گفتی که بوسی بخشمت تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد