دوست مرا رطل عشق تا خط از خاقانی شروانی غزل 120
1. دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
...
1. دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
...
1. دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد
...
1. لعلت اندر سخن شکر خاید
رویت انگشت بر قمر خاید
...
1. دل از آن راحت جان نشکیبد
تشنه از آن آب روان نشکیبد
...
1. لب جانان دوای جان بخشد
درد از آن لب ستان که آن بخشد
...
1. اول از خود بری توانم شد
پس تو را مشتری توانم شد
...
1. دل عاشق به جان فرو ناید
همتش بر جهان فرو ناید
...
1. دل از آن دلستان به کس نرسد
بر از آن بوستان به کس نرسد
...
1. عشق تو دست از میان کار برآورد
فتنه سر از جیب روزگار برآورد
...
1. ازین ده رنگتر یاری نپندارم که کس دارد
وزین بینورتر کاری نپندارم که کس دارد
...
1. می وقت صبوح راوقی باید
وان می به خمار عاشقی باید
...
1. تو را نازی است اندر سر که عالم بر نمیتابد
مرا دردی است اندر دل که مرهم بر نمیتابد
...