جانا لب تو پیشکش از از خاقانی شروانی غزل 109
1. جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند
...
1. جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند
...
1. مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
...
1. پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود
کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود
...
1. مرا وصلت به جانی برنیاید
تو را صد جان به چشم اندر نیاید
...
1. دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد
جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد
...
1. دل زخم تو را سپر ندارد
آماج تو جز جگر ندارد
...
1. بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد
نور ده آفتاب بخت بلند تو باد
...
1. با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد
...
1. آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد
آواز بینیازی از آسمان برآمد
...
1. وصل تو به وهم در نمیآید
وصف تو به گفت برنمیآید
...
1. چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
...