41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند

2 لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند

3 شو آینه حاضر کن در خنده ببین آن لب گر دیده نه‌ای هرگز کاتش گهر افشاند

4 از هجر تو در چشمم خورشید شود سفته از بس که مرا الماس اندر بصر افشاند

1 صد یک حسن تو نوبهار ندارد طاقت جور تو روزگار ندارد

2 عشق تو گر برقرار کار بماند کار جهان تا ابد قرار ندارد

3 تیغ جفا در نیام کن که زمانه مرد نبرد چو تو سوار ندارد

4 بر تو مرا اختیار نیست که شرط است کانکه تو را دارد اختیار ندارد

1 تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبر کرد

2 برفتم دست و لب خایان که یارب چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد

3 بدیدم زرد رویش گرم و لرزان چو خورشیدی که زی مغرب سفر کرد

4 بفرمودم که حاضر گشت فصاد برای فصد، قصد نیشتر کرد

1 هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

2 کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش تسبیح در آویزد، زنار دراندازد

3 دلها به خروش آید چون زلف برافشاند جان‌ها به سجود آید چون پرده براندازد

4 در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد

1 عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد افغان چه توان کرد که داور نپذیرد

2 زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد

3 صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد

4 از دیده به بالاش فرو بارم گوهر آن سنگ‌دل افسوس که گوهر نپذیرد

1 عشق تو چون درآید شور از جهان برآید دلها در آتش افتد دود از میان برآید

2 در آرزوی رویت بر آستان کویت هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید

3 تا تو سر اندر آری صد راز سر برآری تا تو ببر درآئی صد دل ز جان برآید

4 خوی زمانه داری ممکن نشد که کس را یک سود در زمانه بی‌صد زیان برآید

1 عشق تو به گرد هر که برگردد از زلف تو بی‌قرارتر گردد

2 تاج آن دارد که پیش تخت تو چون دائره جمله تن کمر گردد

3 مرد آن باشد که پیش تیغ تو چون آینه جمله رخ سپر گردد

4 در عشق تو تر نیامدن شرط است کایینه سیه شود چو تر گردد

1 آن زمان کو زلف را سر می‌برد از صبا پیوند عنبر می‌برد

2 در غم زنجیر مشکینش فلک هر زمان زنجیر دیگر می‌برد

3 در جمال روی او نظارگی دست را حالی به خنجر می‌برد

4 پس عجب نی گر رگ ایمان ما نیش آن مژگان کافر می‌برد

1 سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی‌شود تا سر نمی‌شود غمت از سر نمی‌شود

2 از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی کان با قضای چرخ برابر نمی‌شود

3 هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون وین طرفه‌تر، که تیر تو خود تر نمی‌شود

4 سلطان نیکوانی و بیداد می‌کنی می‌کن که دست شحنه به تو در نمی‌شود

1 هر زمانی بر دلم باری رسد وز جهان بر جانم آزاری رسد

2 چشم اگر بر گلستانی افکنم از ره گوشم به دل خاری رسد

3 نیست امیدم که در راه دلم شحنهٔ امید را کاری رسد

4 نیستم ممکن که در باغ جهان دست من بر شاخ گلناری رسد

آثار خاقانی شروانی

41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی