جو به جو عشقت شمار دم زدن از خاقانی شروانی غزل 73
1. جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
1. جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت
جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
1. سر و زر کو که منت یارم جست
فرصت آمدنت یارم جست
1. یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
بر هلالش نقط از شب چه خوش است
1. در عشق تو عافیت حرام است
آن را که نه عشق پخت خام است
1. به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست
سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست
1. چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
1. هر که به سودای چون تو یار بپرداخت
همتش از بند روزگار بپرداخت
1. دلم در بحر سودای تو غرق است
نکو بشنو که این معنی نه زرق است
1. بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت
بربند عقد در که کنون دربر آیمت
1. علم عشق عالی افتاده است
کیسهٔ صبر خالی افتاده است
1. فلک در نیکوئی انصاف دادت
سرگردن کشان گردن نهادت
1. بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت
ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت