عیسی لبی و مرده دلم در از خاقانی شروانی غزل 61
1. عیسی لبی و مرده دلم در برابرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
...
1. عیسی لبی و مرده دلم در برابرت
چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت
...
1. گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت
با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت
...
1. چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست
چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاست
...
1. کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست
...
1. عشق تو قضای آسمانی است
وصل تو بقای جاودانی است
...
1. میخور که جهان حریف جوی است
آفاق ز سبزه تازه روی است
...
1. دل را ز دم تو دام روزی است
وز صاف تو درد خام روزی است
...
1. ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
...
1. خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت
تشنه است کاندر آبخور آتشین گریخت
...
1. خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
باز به پیرانه سر، عشق تو از سر گرفت
...
1. به دو میگون لب و پسته دهنت
به سه بوس خوش و فندق شکنت
...
1. هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
...