1 عشق تو به هر دلی فرو ناید و اندوه تو هر تنی نفرساید
2 در کتم عدم هنوز موقوف است آن سینه که سوزش تو را شاید
3 از هجر تو ایمنم چو میدانم کو دست به خون من نیالاید
4 با خوی تو صورتم نمیبندد کز عشق تو جز دریغ برناید
1 تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست
2 گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست
3 خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست
4 از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست
1 خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا؟
2 ز انصاف خو واکردهای، ظلم آشکارا کردهای خونریز دلها کردهای، خون کرده پنهان تا کجا؟
3 غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟
4 بر دل چو آتش میروی تیز آمدی کش میروی درجوی جان خوش میروی ای آب حیوان تا کجا؟
1 در این عهد از وفا بوئی نمانده است به عالم آشنارویی نمانده است
2 جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نمانده است
3 چه آتش سوخت بستان وفا را که از خشک و ترش بویی نمانده است
4 فلک جائی به موی آویخت جانم کز آنجا تا اجل مویی نمانده است
1 در عشق تو عافیت حرام است آن را که نه عشق پخت خام است
2 کس را ز تو هیچ حاصلی نیست جز نیستیی که بر دوام است
3 صد ساله ره است راه وصلت با داعیهٔ تو نیم گام است
4 شهری ز تو مست عشق و ما هم این باد ندانم از چه جام است
1 چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
2 جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
3 از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی زمانه از همه خونریزها پشیمان است
4 بر آن دیار که باد فراق تو بگذشت به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است
1 مست تمام آمده است بر در من نیم شب آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
2 کوفت به آواز نرم حلقهٔ در کای غلام گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب
3 گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب
4 او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من کانیت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب
1 از کف ایام امان کس نیافت وز روش دهر زمان کس نیافت
2 شام و سحر هست رصددار عمر زین دو رصد خط امان کس نیافت
3 رفت زمانی که ز راحت در او نام غم از هیچ زبان کس نیافت
4 و آمد عهدی که ز خرمدلان در همه آفاق نشان کس نیافت
1 فلک در نیکوئی انصاف دادت سرگردن کشان گردن نهادت
2 جهان از فتنه آبستن شد آن روز که مادر در جهان حسن زادت
3 جهانی نیم کشت ناوک توست ندیده هیچ کس زخم گشادت
4 به شام آورد روز عمر ما را امید وعدهای بامدادت
1 پای گریز نیست که گردون کمانکش است جای فزاع نیست که گیتی مشوش است
2 ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است
3 چون مار ارقم است جهان گاه آزمون کاندر درون کشنده و بیرون منقش است
4 با خویشتن بساز و ز کس مردمی مجوی کان کو فرشته بود کنون اهرمنوش است