1 چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
2 جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
3 از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی زمانه از همه خونریزها پشیمان است
4 بر آن دیار که باد فراق تو بگذشت به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است
1 حصن جان ساز در جهان خلوت دو جهان ملک و یک زمان خلوت
2 باک غوغای حادثات مدار چون تو را شد حصار جان خلوت
3 ساقیت اشک و مطربت ناله شاهدت درد و میزبان خلوت
4 خلوتی کن نهان ز سایهٔ خویش تا کند سایه را نهان خلوت
1 بخت بدرنگ من امروز گم است یارب این رنگ سواد از چه خم است
2 دلدل دل ز سر خندق غم چون جهانم که بس افکنده سم است
3 با من امروز فلک را به جفا آشتی نیست همه اشتلم است
4 شد چو کشتی به کژی کار فلک که عنانش محل پاردم است
1 طره مفشان که غرامت بر ماست طیره منشین که قیامت برخاست
2 غمزه بر کشتن من تیز مکن کان نه غمزه است که شمشیر قضاست
3 بس که از خصم توام بیم سر است بر سر این همه خشم تو چراست
4 گر عتابی ز سر ناز برفت مرو از جای که صحبت برجاست
1 در جهان هیچ سینه بیغم نیست غمگساری ز کیمیا کم نیست
2 خستگیهای سینه را نونو خاک پر کن که جای مرهم نیست
3 دم سرد از دهان بر آه جگر بازگردان که یار همدم نیست
4 هیچ یک خوشهٔ وفا امروز در همه کشتزار آدم نیست
1 مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است
2 به هفت آسمان هشتمین در فزایم ز دود دلی کاسمانوش فتاده است
3 من آن آب نادیه نخل بلندم که از جان من در من آتش فتاده است
4 غلط گفتهام نخل چه؟ کز دو دیده چو نیلوفرم آب مفرش فتاده است
1 من ندانستم که عشق این رنگ داشت وز جهان با جان من آهنگ داشت
2 دستهٔ گل بود کز دورم نمود چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت
3 عافیترا خانه همچون سیم رفت زآنکه دست عقل زیر سنگ داشت
4 صبر بیرون تاخت از میدان عشق در سر آمد زانکه میدان تنگ داشت
1 چه نشینم که فتنه بر پای است رایت عشق پای برجای است
2 هرچه بایست داشتم الحق محنت عشق نیز میبایست
3 صبر با این بلا ندارد پای بگریزد نه بند بر پای است
4 راستی به که صبر معذوراست بر سر تیغ چون توان پای است
1 آن کز می خواجگی است سرمست بر وی نزنند عاقلان دست
2 بیآنکه کسی فکند او را از پایهٔ خود فرو فتد پست
3 مرغی که تواش همای خوانی جغدی است کز آشیان ما جست
4 از پنجرهٔ صلاح برخاست بر کنگردهٔ فساد بنشست
1 فرمان ملک چه ساحری ساخت کز سحر بهار آزری ساخت
2 در هندسه دست موسوی داشت در شعبده صنع ساحری ساخت
3 شکل فلک دوازده برج زین قصر دوازده دری ساخت
4 از بس که به صنعتش طرازید نقاش طراز ساحری ساخت