1 جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
2 باجگه دیدم و طیار ز آراستگی عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا
3 رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم هم بدان منزل برداشت فرود آر مرا
4 سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت سفر کوی مغان است دگر بار مرا
1 درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
2 دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
3 او ز من خراب دل کرد چو گنج پی نهان من که خرابه اندرم گنج نهان من کجا
4 یار ز من گسست و من بهر موافقت کنون بند روان گسستهام انس روان من کجا
1 سر به عدم درنه و یاران طلب بوی وفا خواهی ازیشان طلب
2 بر سر عالم شو و هم جنس جوی در تک دریا رو و مرجان طلب
3 مرکز خاکی نبود جای تو مرتبهٔ گنبد گردان طلب
4 مائدهٔ جان چو نهی در میان جان به میانجی نه و مهمان طلب
1 گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
2 خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
3 دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب
4 گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند از نیستی در آینهٔ دل نشان طلب
1 مست تمام آمده است بر در من نیم شب آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
2 کوفت به آواز نرم حلقهٔ در کای غلام گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب
3 گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب
4 او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من کانیت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب
1 به یکی نامهٔ خودم دریاب به دو انگشت کاغذم دریاب
2 به فراقی که سوزدم کشتی به پیامی که سازدم دریاب
3 درد من بر طبیب عرض مکن تو مسیح منی خودم دریاب
4 کارم از دست شد ز دست فراق دست در دامنت زدم دریاب
1 ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
2 به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب
3 در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
4 گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب
1 رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب از شرم روی توست رخ ماه زیر آب
2 ماهی تنی و میکنی از اشک من گریز نه ماهیان کنند وطن گاه زیر آب
3 نی نی توراست عذر که مشک و میی بهم نی مشک و می شود آنگاه زیر آب
4 تخم وفاست دانهٔ دل چون به دست توست خواهی به زیر خاک بنه خواه زیر آب
1 کار عشق از وصل و هجران درگذشت درد ما از دست درمان درگذشت
2 کار، صعب آمد به همت برفزود گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت
3 در زمانه کار کار عشق توست از سر این کار نتوان درگذشت
4 کی رسم در تو که رخش وصل تو از زمانه بیست میدان درگذشت
1 انصاف در جبلت عالم نیامده است راحت نصیب گوهر آدم نیامده است
2 از مادر زمانه نزاده است هیچکس کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است
3 از موج غم نجات کسی راست کو هنوز بر شط کون و عرصهٔ عالم نیامده است
4 از ساغر زمانه که نوشید شربتی کان نوش جانگزایتر از سم نیامده است