41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی‌شود تا سر نمی‌شود غمت از سر نمی‌شود

2 از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی کان با قضای چرخ برابر نمی‌شود

3 هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون وین طرفه‌تر، که تیر تو خود تر نمی‌شود

4 سلطان نیکوانی و بیداد می‌کنی می‌کن که دست شحنه به تو در نمی‌شود

1 دل شد از دست و نه جای سخن است وز توام جای تظلم زدن است

2 دل تو را خواه قولا واحدا تا تو خواهیش دو قولی سخن است

3 آنچه در آینه بینم نه منم پرتو توست که سایه فکن است

4 نظرت نیست به من زانکه مرا تن نماند و نظر جان به تن است

1 دلم در بحر سودای تو غرق است نکو بشنو که این معنی نه زرق است

2 فراقت ریخت خونم این چه تیغ است نفاقت سوخت جانم این چه برق است

3 جهان بستد ز ما طوفان عشقت امانی ده که ما را بیم غرق است

4 تو هم هستی در این طوفان ولیکن تو را تا کعب و ما را تا به فرق است

1 سر به عدم درنه و یاران طلب بوی وفا خواهی ازیشان طلب

2 بر سر عالم شو و هم جنس جوی در تک دریا رو و مرجان طلب

3 مرکز خاکی نبود جای تو مرتبهٔ گنبد گردان طلب

4 مائدهٔ جان چو نهی در میان جان به میانجی نه و مهمان طلب

1 از حال خود شکسته دلان را خبر فرست تسکین جان سوختگان یک نظر فرست

2 جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست

3 گفتم به دل که تحفهٔ آن بارگاه انس گر زر خشک نیست سخن‌های تر فرست

4 بودم در این حدیث که آمد خیال تو کای خواجه ما سخن نشناسیم زر فرست

1 ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است

2 درد کهنت بود برآورد روزگار این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است

3 شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن اینجا چه جای غم‌زدگان قلندر است

4 گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق انصاف می‌دهم که ز انصاف خوش‌تر است

1 گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت

2 دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد در آتش سوزنده چه آرام توان یافت

3 جان یاد لبش می‌کند ای کاش نکردی کان لب نه شکاری است که مادام توان یافت

4 من سوختم آوخ ز هوس پختن او لیک بی‌آتش رز دیگ هوس خام توان یافت

1 عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت

2 آخر چه معنی آرم از آن آفتاب‌روی کو بوی خود به صبح‌دم از من دریغ داشت

3 بوس وداعی از لب او چون طلب کنم کز دور یک سلام هم از من دریغ داشت

4 من چون کبوتران به وفا طوق‌دار او او کعبهٔ من و حرم از من دریغ داشت

1 عشق تو قضای آسمانی است وصل تو بقای جاودانی است

2 در سایهٔ زلف تو دل من همسایهٔ نور آسمانی است

3 بربود دلم کمند زلفت حقا که مرا بدو گمانی است

4 پیداست چو آفتاب کان دل در سایهٔ زلف تو نهانی است

1 زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست یک موی سر به مهر به دست صبا فرست

2 زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست

3 چون آگهی که شیفته و کشتهٔ توایم روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست

4 بندی ز زلف کم کن و زنجیر ما بساز قندی ز لب بدزد و به ما خون‌بها فرست

آثار خاقانی شروانی

41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی