سر به عدم درنه و یاران از خاقانی شروانی غزل 13
1. سر به عدم درنه و یاران طلب
بوی وفا خواهی ازیشان طلب
...
1. سر به عدم درنه و یاران طلب
بوی وفا خواهی ازیشان طلب
...
1. گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
...
1. مست تمام آمده است بر در من نیم شب
آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
...
1. به یکی نامهٔ خودم دریاب
به دو انگشت کاغذم دریاب
...
1. ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
...
1. رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب
از شرم روی توست رخ ماه زیر آب
...
1. کار عشق از وصل و هجران درگذشت
درد ما از دست درمان درگذشت
...
1. انصاف در جبلت عالم نیامده است
راحت نصیب گوهر آدم نیامده است
...
1. پای گریز نیست که گردون کمانکش است
جای فزاع نیست که گیتی مشوش است
...
1. تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست
...
1. دل پیشکش تو جان نهاده است
عشقت به دل جهان نهاده است
...
1. کار گیتی را نوائی مانده نیست
روز راحت را بقایی مانده نیست
...