41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 پای گریز نیست که گردون کمان‌کش است جای فزاع نیست که گیتی مشوش است

2 ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است

3 چون مار ارقم است جهان گاه آزمون کاندر درون کشنده و بیرون منقش است

4 با خویشتن بساز و ز کس مردمی مجوی کان کو فرشته بود کنون اهرمن‌وش است

1 تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست

2 گوئی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست

3 خون به خون می‌شوی کز راحت نشانی مانده نیست خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست

4 از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست

1 دل پیشکش تو جان نهاده است عشقت به دل جهان نهاده است

2 جان گر همه با همه دلی داشت با عشق تو در میان نهاده است

3 تا نام تو بر زبان بیفتاد دل مهر تو بر زبان نهاده است

4 اندک سخنی زبانت را عذر از نیستی دهان نهاده است

1 کار گیتی را نوائی مانده نیست روز راحت را بقایی مانده نیست

2 زان بهار عافیت کایام داشت یادگار اکنون گیایی مانده نیست

3 وحشتی دارم تمام از هرکه هست روشنم شد کشنایی مانده نیست

4 دل ازین و آن گریزان می‌شود زانکه داند با وفایی مانده نیست

1 اهل بر روی زمین جستیم نیست عشق را یک نازنین جستیم نیست

2 زین سپس بر آسمان جوئیم اهل زان که بر روی زمین جستیم نیست

3 برنشین ای عمر و منشین ای امید کاشنائی همنشین جستیم نیست

4 خرمگس برخوان گیتی صف زده است یک مگس را انگبین جستیم نیست

1 آگه نه‌ای که بر دلم از غم چه درد خاست محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست

2 بر سینه داغ واقعه نقش‌الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست

3 جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست

4 هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست

1 در این عهد از وفا بوئی نمانده است به عالم آشنارویی نمانده است

2 جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نمانده است

3 چه آتش سوخت بستان وفا را که از خشک و ترش بویی نمانده است

4 فلک جائی به موی آویخت جانم کز آنجا تا اجل مویی نمانده است

1 از کف ایام امان کس نیافت وز روش دهر زمان کس نیافت

2 شام و سحر هست رصددار عمر زین دو رصد خط امان کس نیافت

3 رفت زمانی که ز راحت در او نام غم از هیچ زبان کس نیافت

4 و آمد عهدی که ز خرم‌دلان در همه آفاق نشان کس نیافت

1 زآتش اندیشه جانم سوخته است وز تف یارب دهانم سوخته است

2 از فلک در سینهٔ من آتشی است کز سر دل تا میانم سوخته است

3 سوز غمها کار من کرده است خام خامی گردون روانم سوخته است

4 شعله‌های آه من در پیش خلق پردهٔ راز نهانم سوخته است

1 زخم زمانه را در مرهم پدید نیست دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست

2 در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل شمشادوار تازه و خرم پدید نیست

3 هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست از پنجهٔ زمانه مسلم پدید نیست

4 ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست

آثار خاقانی شروانی

41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی