اهل بر روی زمین جستیم از خاقانی شروانی غزل 25
1. اهل بر روی زمین جستیم نیست
عشق را یک نازنین جستیم نیست
...
1. اهل بر روی زمین جستیم نیست
عشق را یک نازنین جستیم نیست
...
1. آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
...
1. در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است
...
1. از کف ایام امان کس نیافت
وز روش دهر زمان کس نیافت
...
1. زآتش اندیشه جانم سوخته است
وز تف یارب دهانم سوخته است
...
1. زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
...
1. چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
...
1. حصن جان ساز در جهان خلوت
دو جهان ملک و یک زمان خلوت
...
1. بخت بدرنگ من امروز گم است
یارب این رنگ سواد از چه خم است
...
1. طره مفشان که غرامت بر ماست
طیره منشین که قیامت برخاست
...
1. در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست
...
1. مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است
از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است
...