1 از تف دل آتشین دهانم زان نام تو بر زبان نرانم
2 ترسم که چو صبر از غم تو نام تو بسوزد از زبانم
3 فریاد کز آتش دل من فریاد بسوخت در دهانم
4 بالای سر ایستاد روزم در پستی غم فتاد جانم
1 کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم دارم به کفر عشقت ایمان چرا ندارم
2 سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرم رمزی ز راز مهرت در جان چرا ندارم
3 آتش به خاک پنهان دارند صبح خیزان من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم
4 عید است این که بر جان کشتن حواله کردی چون کشتنی است جانم، قربان چرا ندارم
1 نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم دردی است مرا در دل، باور نکنی دانم
2 خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت گر بوسه زنم پایت، سر برنکنی دانم
3 گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی عمری شد و زین وعده، کمتر نکنی دانم
4 بوسیم عطا کردی، زان کرده پشیمانی دانی که خطا کردی، دیگر نکنی دانم
1 به میدان وفا یارم چنان آمد که من خواهم ز دیوان هواکارم چنان آمد که من خواهم
2 ز دفتر فال امیدم چنان آمد که من جستم ز قرعه نقش پندارم چنان آمد که من خواهم
3 مرا یاران سپاس ایزد کنند امروز کز طالع به نام ایزد دل و یارم چنان آمد که من خواهم
4 چه نقش است این که طالع بست تا بر جامهٔ عمرم طرازی کار زو دارم چنان آمد که من خواهم
1 گفتم به ری مراد دل آسان برآورم ز آنجا سفر به خاک خراسان برآورم
2 در ره دمی به تربت بسطام برزنم وز طوس و روضه آرزوی جان برآورم
3 ری دیده پس به خاک خراسان رسم چنانک حج کرده عمره بر اثر آن برآورم
4 از اوج آسمان به سر سدره بگذرم وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم
1 مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم به خاک پای او کامید خاک پای او دارم
2 ازو تا جان اگر فرقی کنم کافر دلی باشد من آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم
3 گر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد نیندیشم که چون خاصان قبول رای او دارم
4 اگر دل در غمش گم شد چه شاید کرد، گو گم شو دل اینجا از سگان کیست تا پروای او دارم
1 چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم چون کار به جان آری جان دگرت خوانم
2 زهر غم خویشم ده تا عمر خوشت گویم خاک در خویشم خوان تا تاج سرت خوانم
3 اشک و رخ من هر دو سرخ است و کبود از تو خوش رنگرزی زین پس عیسی هنرت خوانم
4 چون درد توام گیرد دامان غمت گیرم آیم به سر کویت وز در به درت خوانم
1 گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم ور زخم زنی دل را بر خنجرت افشانم
2 معلوم من از عالم جانی است، چه فرمائی بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم
3 بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم در دامن تو ریزم یا در برت افشانم
4 آئی به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم
1 ما پیشکش تو جان فرستیم ور دست رسد جهان فرستیم
2 جان خود چه سگ و جهان چه خاک است تا بر درت این و آن فرستیم
3 یک وام لبت نداده باشیم آنگه که هزار جان فرستیم
4 در قیمت لعل تو چه ارزد ما ارچه هزار کان فرستیم
1 دیده در کار لب و خالش کنم پیشکش هم جان و هم مالش کنم
2 کعبهٔ جان او و عید دل هم اوست جان و دل قربان همه سالش کنم
3 چون مرا از راه کعبه است این فتوح بس طواف شکر کامسالش کنم
4 ماه من کاشتر سوار آید به راه دیده سقا، سینه حمالش کنم