1 خیز تا رخت دل براندازیم وز پی نیکوئی سر اندازیم
2 با حریفان درد مهرهٔ مهر بر بساط قلندر اندازیم
3 دین و دنیا حجاب همت ماست هر دو در پای دلبر اندازیم
4 دوست در روی ما چو سنگ انداخت ما به شکرانه شکر اندازیم
1 خاک بغداد در آب بصرم بایستی چشمهٔ دجله میان جگرم بایستی
2 سفر کعبه به بغداد رسانید مرا بارک الله همه سال این سفرم بایستی
3 قدر بغداد چه داند دل فرسودهٔ من بهر بغداد دلی تازهترم بایستی
4 لیک بیزر نتوان یافت به بغداد مرا پری دجله به بغداد زرم بایستی
1 دلا زارت برون نتوان نهادن قدم در موج خون نتوان نهادن
2 بر اسب عمر هرای جوانی است بر او زین سرنگون نتوان نهادن
3 تو را هر دم غم صد ساله روزی است ذخیره زین فزون نتوان نهادن
4 به کتف عمر میکش بار محنت که بر دهر حرون نتوان نهادن
1 تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
2 گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
3 ز غمت گرچه خستهام، کمر مهر بستهام دل از آن بر گسستهام که گذارم وفای تو
4 دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
1 ز باغ عافیت بوئی ندارم که دل گم گشت و دلجویی ندارم
2 بنالم کرزوبخشی ندیدم بگریم کشنارویی ندارم
3 برانم بازوی خون از رگ چشم که با غم زور بازویی ندارم
4 فلک پل بر دلم خواهد شکستن کز آب عافیت جویی ندارم
1 ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان یک نوبر از نهال دل ما به ما رسان
2 از زلف او چو بر سر زلفش گذر کنی پنهان بدزد موئی و پیدا به ما رسان
3 با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست امشب به داغ او کن و فردا به ما رسان
4 گر آفتاب زردی از آن سو گذشتهای پیغام آن ستارهٔ رعنا به ما رسان
1 نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم دردی است مرا در دل، باور نکنی دانم
2 خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت گر بوسه زنم پایت، سر برنکنی دانم
3 گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی عمری شد و زین وعده، کمتر نکنی دانم
4 بوسیم عطا کردی، زان کرده پشیمانی دانی که خطا کردی، دیگر نکنی دانم
1 ای راحت جانها به تو، آرام جان کیستی دل در هوس جان میدهد، تو دلستان کیستی
2 ای گلبن نادیده دی اصل تو چه وصل تو کی با بوی مشک و رنگ می از گلستان کیستی
3 از از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو ما را بگو ای ماه تو، کز آسمان کیستی
4 بگشا صدف یعنی دهن بفشان گهر یعنی سخن پنهان مکن یعنی ز من تا عشقدان کیستی
1 خوش خوش از عشق تو جانی میکنم وز گهر در دیده کانی میکنم
2 بر سر عقل آستینی میزنم از در صبر آستانی میکنم
3 هر که از غیر تو لافی میزند از سر غیرت جهانی میکنم
4 تا دلم کردی نشان تیر هجر صد خدنگ از هر نشانی میکنم
1 یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی
2 چو رفتی سوی بستانها یکی بگذر به گورستان که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی
3 بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی
4 امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی