1 چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید
2 هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم کز دست یارب من یارب به یارب آید
3 تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید
1 ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند
2 تا برآمد در جهان آوازهٔ زلف و رخش کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند
3 در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت ناشکسته توبه و نابسته زناری نماند
4 گر در این آتش که عشق اوست در درگاه او آبروئی ماند کس را آب ما باری نماند
1 تا چند ستم رسیده باشم چون سایه ز خود رمیده باشم
2 لب بسته گلو گرفته چون نای نالان و ستم رسیده باشم
3 انصاف بده چرا ننالم کانصاف ز کس ندیده باشم
4 چند از سگ ابلق شب و روز افتادهٔ سگ گزیده باشم
1 روز عمرم در شب افتاده است باز وز شبم روز عنا زاده است باز
2 گویی اندر دامن آمد پای دل کز پی آن در سر افتاده است باز
3 چون نشینم کژ که خورشید امید راست بالای سر استاده است باز
4 قسم هرکس جرعه بود از جام غم قسم من تا خط بغداد است باز
1 این عشق آتشینم دود از جهان برآرد وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
2 هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
3 یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
4 قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
1 مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد نترسی ز آن چنان سیلی کزو آتش چنین خیزد
2 گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت چه سگجانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد
3 کله کژ کرده میآئی قبای فستقی در بر کمانکش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد
4 چو تو در خندهٔ شیرین دو چاه از ماه بنمائی مرا در گریهٔ تلخم دو دریا بر زمین خیزد
1 خستهام نیک از بد ایام خویش طیرهام بر طالع پدرام خویش
2 از سپیدی کار طالع بخت را بس سیه بینم زبان و کام خویش
3 دل سبوی غم تهی بر من کند من ز خون دل کنم پر جام خویش
4 دل هم از من دوستگیر است ای عجب بر زبان غم دهد پیغام خویش
1 لب جانان دوای جان بخشد درد از آن لب ستان که آن بخشد
2 عشق میگون لبش به می ماند عقل بستاند ارچه جان بخشد
3 دیت آن را که سر برد به شکر هم ز لعل شکرفشان بخشد
4 عاشق آن نیست کو به بوی وصال هستی خود به دلستان بخشد
1 در عشق داستانم و بر تو به نیم جو بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو
2 گهگه شده است صبرم و بر تو به نیم گه جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو
3 بر طارم وصالت نارفته دست هجر بشکست نردبانم و بر تو به نیم جو
4 هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو صد جان همی فشانم و بر تو به نیم جو
1 افدی بنفس من بدت فیالمهد عنی غافله لوقابلت شمسالضحی حارت و صارت آفله
2 ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله
3 قلت ار حمینی هیت لک فالقلب فیالبلوی هلک قالت جنون عادلک هاوی هموم قاتله
4 زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل زان زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله