ما دل به دست مهر تو زان از خاقانی شروانی غزل 263
1. ما دل به دست مهر تو زان باز دادهایم
کاندر طریق عشق تو گرم اوفتادهایم
...
1. ما دل به دست مهر تو زان باز دادهایم
کاندر طریق عشق تو گرم اوفتادهایم
...
1. تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم
چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم
...
1. تو را در دوستی رائی نمیبینم، نمیبینم
چو راز اندر دلت جائی نمیبینم، نمیبینم
...
1. دست از دو جهان کشیده خواهم
یک اهل به جان خریده خواهم
...
1. ز باغت به جز بوی و رنگی نبینم
خود آن بوی را هم درنگی نبینم
...
1. ز باغ عافیت بوئی ندارم
که دل گم گشت و دلجویی ندارم
...
1. طاقتی کو که به سر منزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم
...
1. دارم سر آنکه سر برآرم
خود را ز دو کون بر سر آرم
...
1. از گلستان وصل نسیمی شنیدهام
دامن گرفته بر اثر آن دویدهام
...
1. دلا زارت برون نتوان نهادن
قدم در موج خون نتوان نهادن
...
1. خرمی کان فلک دهد غم دان
دل که با غم بساخت خرم دان
...
1. برون از جهان تکیه جایی طلب کن
ورای خرد پیشوایی طلب کن
...