1 امروز دو هفته است که روی تو ندیدم و آن ماه دو هفت از خم موی تو ندیدم
2 ماه منی و عید من و من مه عیدی زان روی ندیدم که به روی تو ندیدم
3 چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت در آینهٔ صبح به بوی تو ندیدم
4 تن غرقهٔ خون رفتم و دل تشنهٔ امید کز آب وفا قطره به جوی تو ندیدم
1 جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم وز راه هوای تو گذشتن نتوانم
2 درجان من اندیشهٔ تو آتشی افکند کانرا به دو صد طوفان کشتن نتوانم
3 صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو مهری که نبوده است سرشتن نتوانم
4 تا بودم بر قاعدهٔ مهر تو بودم تا باشم ازین قاعده گشتن نتوانم
1 روی است بنامیزد یا ماه تمام است آن زلف است تعالی الله یا تافته دام است آن
2 هر سال بدان آید خورشید به جوزا در تا با کمر از پیشت گویند غلام است آن
3 در عهد تو زیبائی چیزی است که خاص است این در عشق تو رسوائی کاری است که عام است آن
4 جانی که تو را شاید بر خلق فرو ناید چیزی که تو را باید بر خلق حرام است آن
1 ای ترک دلستان ز شبستان کیستی خوش دلبری، ندانم جانان کیستی
2 بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی ما را بگو که لعبت خندان کیستی
3 ای آنکه در صحیفهٔ حسن آیتی شدی گوئی کز ایزد آمده در شان کیستی
4 ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی با این نسیم خوش ز گلستان کیستی
1 تبها کشم از هجر تو شبهای جدائی تبها شودم بسته چو لبها بگشایی
2 با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی
3 از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب گر در دلم آید که در آغوش من آیی
4 گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست اندیشه در آن است که بر گفته نپایی
1 سوختم چون بوی برناید ز من وآتش غم روی ننماید ز من
2 من ز عشق آراستم بازارها عشق بازاری نیاراید ز من
3 تا نیارم زر رخ از لعل اشک دل ز محنتها نیاساید ز من
4 ای خیال یار در خورد آمدی بیتو دانی هیچ نگشاید ز من
1 دلا با عشق پیمان تازه گردان برات عشق بر جان تازه گردان
2 به کفرش ز اول ایمان آر و آنگه چو ایمان گفتی ایمان تازه گردان
3 نماز عاشقان بیبت روا نیست سجود بتپرستان تازه گردان
4 چه رانی کشتی اندیشه در خشک گرت سوزی است طوفان تازه گردان
1 خون دلم مخور که غمان تو میخورم رحمی بکن که زخم سنان تو میخورم
2 هر می که دیده ریخت به پالونهٔ مژه یاد خیال انس رسان تو میخورم
3 گفتی چه میخوری که سفالین لبت پر است درد فراق ناگذران تو میخورم
4 ای ساقی فراق گرانی همی برم نوشی بزن سبک که گران تو میخورم
1 الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم چون مغان از قلهٔ می قبلهای برساختیم
2 شاهدان آتشین لب آب دندان آمدند کاب کار و کار آبی را بهم درساختیم
3 خواجهٔ جان گو مسلسل باش چون راهب که ما میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم
4 کشتی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم
1 ای زیر نقاب مه نموده ماه من و عید شهر بوده
2 از مقنعه ماه غبغب تو صد ماه مقنعم نموده
3 باد سر زلفت از سر آغوش دستار سر سران ربوده
4 دردانهٔ عقد عنبرینت خونین صدف از دلم گشوده