1 ما از عراق جان غم آلود میبریم وز آتش جگر دل پردود میبریم
2 در گریهٔ وداع تذروان کبک لب طاووسوار پای گلآلود میبریم
3 شبها ز بس که سوزش تبها همی کشیم لبها کبود و آبله فرسود میبریم
4 داریم درد فرقت یاران گمان مبر کاندوه بود یا غم نابود میبریم
1 الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم چون مغان از قلهٔ می قبلهای برساختیم
2 شاهدان آتشین لب آب دندان آمدند کاب کار و کار آبی را بهم درساختیم
3 خواجهٔ جان گو مسلسل باش چون راهب که ما میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم
4 کشتی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم
1 به کوی عشق تو جان در میان راه نهم کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم
2 گرم به شحنگی عاشقان فرود اری خراج روی تو بر آفتاب و ماه نهم
3 گرم به تیغ جفای تو ذره ذره کنند نه مرد درد تو باشم گرت گناه نهم
4 به باغ وصل تو گر شرط من یزید رود هزار طوبی در عرض یک گیاه نهم
1 ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم یاری دهید کز دل یار اوفتادهایم
2 از ره روان حضرت او بازماندهایم از کاروان گسسته و بار اوفتادهایم
3 در صدر دیدهای که چه اقبال دیدهایم بر آستان نگر که چه زار اوفتادهایم
4 از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت ما در میان راه و غبار اوفتادهایم
1 یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیدهام زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیدهام
2 دوش از آن سودا که جانم ز آن میان گوئی کجاست مرغ و ماهی آرمید و من نیارامیدهام
3 بیمیانجی زبان و زحمت گوش آن زمان لابهها بنمودهام لبیکها بشنیدهام
4 گوهری کز چشم من زاد آفتاب روی تو هم به دست اشک در پای غمش پاشیدهام
1 دل بشد از دست دوست را به چه جویم نطق فروبست، حال دل به چه گویم
2 نیست کسم غمگسار، خوش به که باشم هست غمم بیکنار لهو چه جویم
3 چون به در اختیار نیست مرا بار گرد سرا پردهٔ مراد چه پویم
4 زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم زنگ عنا را چو آینه همه رویم
1 زنگ دل از آب روی شستیم وز درد هوا سبوی شستیم
2 دل را به کنار جوی بردیم وز یار کناره جوی شستیم
3 از شهر شما دواسبه راندیم از خون سر چار سوی شستیم
4 جان را به وداع آفرینش از عالم تنگ خوی شستیم
1 این خود چه صورت است که من پایبست اویم وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم
2 او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم
3 هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم
4 یک شب وصال داد مرا قاصد خیالش با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم
1 گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام
2 مهرهٔ افعی است آن لب زهر افعی باک نیست ای گوزن آسا نه من زنده به تریاک توام
3 گفت هجرت تلخ وانگه خوشدلی آن من است من به داغ این حدیث از خوی بیباک توام
4 بس که سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید چون شکوفه نشکفم کز سرو چالاک توام
1 نام تو چون بر زبان میآیدم آب حیوان در دهان میآیدم
2 تا لب من خاکبوس کوی توست هردم از لب بوی جان میآیدم
3 گر قدم بر آسمانم پیش تو فرق سر بر آستان میآیدم
4 تا همایم خواندهای در کام دل هر نواله استخوان میآیدم