1 بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم آتشین آب و گلین رطل کند درمانم
2 دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا گر دهد جام زرم دست بر او افشانم
3 منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می کو برم جام زر ایمه که نه نرگسدانم
4 رطل دریا صفت آرید که جام زردشت گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم
1 از دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی به دامان درکشم هر صبحدم
2 سایه با من همنشین و ناله با من همدم است جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبحدم
3 ساقیی دارم چو اشک و مطربی دارم چو آه شاهد غم را ببر زان درکشم هر صبحدم
4 عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان او من دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبحدم
1 کو صبح که بار شب کشیدم در راه بلا تعب کشیدم
2 صبرم نکشید تا سحر زآنک از موکب غم شغب کشیدم
3 جان هم نکشد به حیله تا روز من تا به سحر عجب کشیدم
4 زنده به امید صبح ماندم تا صبح بدین سبب کشیدم
1 نه رای آنکه ز عشق تو روی برتابم نه جای آنکه به جوی تو بگذرد آبم
2 به جستجوی تو جان بر میان جان بندم مگر وصال تو را یابم و نمییابم
3 ز بس که از تو فغان میکنم به هر محراب ز سوز سینه چو آتشکده است محرابم
4 برای بوی وصال تو بندهٔ بادم برای پاس خیال تو دشمن خوابم
1 از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم وز بخت تیره رای صفایی نیافتم
2 بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم
3 آن شما ندانم و دانم که تا منم کار زمانه را سر و پایی نیافتم
4 سایه است همنشینم و ناله است همدمم بیرون ازین دو، لطف نمائی نیافتم
1 از گشت چرخ کار به سامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم
2 زین روزگار بیبر و گردون کژ نهاد یک رنج بازگوی که من آن نیافتم
3 نطقم از آن گسست که همدم ندیدهام دردم از آن فزود که درمان نیافتم
4 از قبضهٔ کمان فلک بر دلم به قهر تیری چنان گذشت که پیکان نیافتم
1 بر سریر نیاز میغلطم بر چراگاه ناز میغلطم
2 خوش خوش آید مرا که پیش درت به سر خاک باز میغلطم
3 پیش زخم تو کعبتین کردار بر بساط نیاز میغلطم
4 زیر دست غم تو مهره صفت در کف حقه باز میغلطم
1 با بخت در عتابم و با روزگار هم وز یار در حجابم و از غمگسار هم
2 بر دوستان نکالم و بر اهلبیت نیز بر آسمان وبالم و بر روزگار هم
3 اندر جهان منم که محیط غم مرا پایان پدید نیست چه پایان کنار هم
4 حیرانم از سپهر چه حیران؟ که مست نیز محرومم از زمانه، چه محروم؟ خوار هم
1 در سایهٔ غم شکست روزم خورشید سیاه شد ز سوزم
2 از دود جگر سلاح کردم تا کین دل از فلک بتوزم
3 تنها همه شب من و چراغی مونس شده تا بگاه روزم
4 گاهی بکشم به آه سردش گاه از تف سینه برفروزم
1 در سینه نفس چنان شکستم کز نالهٔ دل جهان شکستم
2 دل آتش غصه در میان داشت آب از مژه در میان شکستم
3 بردم به سرشک خون شبیخون تا لشکر شبروان شکستم
4 از ناله در آن گران رکابی الحق سپه گران شکستم