دردی که مرا هست به مرهم از خاقانی شروانی غزل 227
1. دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
1. دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
1. خون دلم مخور که غمان تو میخورم
رحمی بکن که زخم سنان تو میخورم
1. ما از عراق جان غم آلود میبریم
وز آتش جگر دل پردود میبریم
1. الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم
چون مغان از قلهٔ می قبلهای برساختیم
1. به کوی عشق تو جان در میان راه نهم
کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم
1. ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم
یاری دهید کز دل یار اوفتادهایم
1. یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیدهام
زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیدهام
1. دل بشد از دست دوست را به چه جویم
نطق فروبست، حال دل به چه گویم
1. زنگ دل از آب روی شستیم
وز درد هوا سبوی شستیم
1. این خود چه صورت است که من پایبست اویم
وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم
1. گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام
نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام
1. نام تو چون بر زبان میآیدم
آب حیوان در دهان میآیدم