1 صبح چون جیب آسمان بگشاد هاتف صبحدم زبان بگشاد
2 پر فرو کوفت مرغ صبحدمی دم او خواب پاسبان بگشاد
3 نفس عاشقان و نالهٔ کوس نفخهٔ صور در دهان بگشاد
4 چشمهٔ دل فسرده بود مرا ز آتش صبح درزمان بگشاد
1 منم آن کز طرب غمین باشم لیکن از غم طرب گزین باشم
2 درد غم بایدم نه صاف طرب زانکه با دردکش قرین باشم
3 یکدم و نیم جان گرو دارم من مقامر دلم چنین باشم
4 سه یک دوستان سه شش خواهم که همه با گرو به کین باشم
1 بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد
2 تو کامران حسنی از خود قیاس میکن آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد
3 پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم آن کز تو دور ماند میدان چگونه باشد
4 هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان سگجانم ارنه چندین هجران چگونه باشد
1 آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد سلطان عشقت ای مه هر دو جهان بگیرد
2 زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگیرد
3 ماهی است عارض تو کاندر سپهر خوبی چون از افق برآید آفاق جان بگیرد
4 در پای غم فکنده است هجر تو عالمی را زنهار وصل را گو تا دستشان بگیرد
1 دل نام تو بر نگین نویسد جان نقش تو بر جبین نویسد
2 شاهان به تو عبده نویسند روح القدست همین نویسد
3 رضوان لقب تو یوسف الحسن بر بازوی حور عین نویسد
4 خورشید به تهمت خدائیت ابن الله بر نگین نویسد
1 سخن با او به موئی درنگیرد وفا از هیچ روئی در نگیرد
2 زبانم موی شد ز آوردن عذر چه عذر آرم که موئی درنگیرد
3 غلامش خواستم بودن، دلم گفت که این دم با چنوئی درنگیرد
4 چه جوئی مهر کینجوئی که با او حدیث مهرجوئی درنگیرد
1 پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشهوار لبها بنفشه رنگ ز تبهای بیقرار
2 زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند وقت بنفشه دارم سودای بیشمار
3 من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر زانو بنفشه رنگتر از لب هزار بار
4 همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار
1 خونریزی و نندیشی، عیار چنین خوشتر دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر
2 زان غمزهٔ دود افکن آتش فکنی در من هم دل شکنی هم تن، دلدار چنین خوشتر
3 هر روز به هشیاری نو نو دلم آزاری مست آیی و عذر آری، آزار چنین خوشتر
4 نوری و نهان از من، حوری و رمان از من بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوشتر
1 گر به عیار کسان از همه کس کمتریم هیچ کسان را به نقد از همه محرمتریم
2 گر به امیدی که هست دولتیان خرماند ما به قبولی که نیست از همه خرمتریم
3 گر تو به کوی مراد راه مسلم روی ما به سر کوی عجز از تو مسلمتریم
4 صاف طرب شرب توست چون که فراهم نهای دردی غم قوت ماست وز تو فراهمتریم
1 آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد
2 شادی به روی آنکه به روی تو جام می از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد
3 بر درگه تو ناله کسی را رسد که او چون کوس هرچه زخم بود بر شکم خورد
4 هرکس که پای داشت به عشق تو هر زمان از دست روزگار دوال ستم خورد