1 عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
2 از سر میدان دل حمله همی آورد بر در ایوان جان مرد همی افکند
3 عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است و آمده تا هوش را خانه فروشی زند
4 دور فلک بر دلم کرد ز جور آنچه کرد خوی تو نیز از جفا یاری او میکند
1 نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید نی و هم من به وصف جمال تو در رسید
2 این چشم شور بخت تو را دید یک نظر چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید
3 عمری است کز تو دورم و زان دل شکستهام نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید
4 از دست آنکه دست به وصلت نمیرسد جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید
1 این عشق آتشینم دود از جهان برآرد وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
2 هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
3 یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
4 قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
1 دلم ز هوای تو بر نمیگردد هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد
2 بدل مجوی که بر تو بدل نمیجویم دگر مشو که غم تو دگر نمیگردد
3 اثر نماند ز من در غم تو این عجب است که در دل تو ازین غم اثر نمیگردد
4 بد است کار من از فرقت تو وین بد را هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد
1 صبح چون جیب آسمان بگشاد هاتف صبحدم زبان بگشاد
2 پر فرو کوفت مرغ صبحدمی دم او خواب پاسبان بگشاد
3 نفس عاشقان و نالهٔ کوس نفخهٔ صور در دهان بگشاد
4 چشمهٔ دل فسرده بود مرا ز آتش صبح درزمان بگشاد
1 آن دم که صبح بینش من بال برگشاد آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
2 دولت نعم صباح کن نو عروسوار هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد
3 وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است چون صبح دید سر به مناجات برگشاد
4 مرغی که نامه آور صبح سعادت است هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد
1 زان بخششی که بر در عالم شد انده نصیب گوهر آدم شد
2 یارب چه نطفه بود نمیدانم کز وی زمانه حاملهٔ غم شد
3 لطف از مزاج دهر بشد گوئی ای مرد لطف چه که وفا هم شد
4 زیر سپهر کیست نمیدانم کز گردش سپهر مسلم شد
1 آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود
2 بودند بسی سوختگان گرد در او لیکن به سرا پردهٔ او بار مرا بود
3 من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان بر صورت من راست چو خورشید سما بود
4 بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود بر عشق وی این آه جهانسوز گوا بود
1 عافیت کس نشان دهد؟ ندهد وز بلا کس امان دهد؟ ندهد
2 یک نفس تا که یک نفس بزنم روزگارم زمان دهد؟ ندهد
3 در دلم غصهای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد؟ ندهد
4 کس برای گره گشادن دل غمگساری نشان دهد؟ ندهد
1 دل از گیتی وفاجویی ندارد که گیتی از وفا بویی ندارد
2 به دلجویان ندارد طالع ایام چه دارد پس که دلجویی ندارد
3 وفا از شهربند عهد رسته است که اینجا خانه در کویی ندارد
4 سلامت نزد ما دور از شما مرد دریغا مرثیت گویی ندارد