1 در خوشاب را لبت سخت خوش آب میدهد نرگس مست را خطت خوب سراب میدهد
2 رشوه به چشم مست تو نرگس تازه میبرد باژ به زلف شست تو عنبر ناب میدهد
3 دیده پرآب کردهای رو که به دست غمزهات هندوی دیده تیغ را بهر تو آب میدهد
4 طرفهتر آنکه طرهات سر ز خطت همی کشد پس به تکلف اندرو حسن تو تاب میدهد
1 نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید نی و هم من به وصف جمال تو در رسید
2 این چشم شور بخت تو را دید یک نظر چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید
3 عمری است کز تو دورم و زان دل شکستهام نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید
4 از دست آنکه دست به وصلت نمیرسد جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید
1 روزم به نیابت شب آمد جام به زیارت لب آمد
2 از بس که شنید یاربم چرخ از یارب من به یارب آمد
3 عشق آمد و جام جام درداد زان می که خلاف مذهب آمد
4 هر بار به جرعه مست گشتم این بار قدح لبالب آمد
1 از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم وز بخت تیره رای صفایی نیافتم
2 بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم
3 آن شما ندانم و دانم که تا منم کار زمانه را سر و پایی نیافتم
4 سایه است همنشینم و ناله است همدمم بیرون ازین دو، لطف نمائی نیافتم
1 دردی که مرا هست به مرهم نفروشم ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
2 بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد من درد نوازنده به مرهم نفروشم
3 ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
4 رازی که چو نای از لب یاران ستدم من از راه زبان بر دل همدم نفروشم
1 بر سریر نیاز میغلطم بر چراگاه ناز میغلطم
2 خوش خوش آید مرا که پیش درت به سر خاک باز میغلطم
3 پیش زخم تو کعبتین کردار بر بساط نیاز میغلطم
4 زیر دست غم تو مهره صفت در کف حقه باز میغلطم
1 خار غم تو گل طرب دارد دل در پی تو سر طلب دارد
2 مه حلقه به گوش تو نمیزیبد ور حلقه به گوش تو لقب دارد
3 وصل تو و زحمت رقیبانت نخلی است که خار با رطب دارد
4 میسوز مرا که خام کس باشد کز آتش سوختن عجب دارد
1 از این دهرنگتر یاری نپندارم که دارد کس از این بینورتر کاری نپندارم که دارد کس
2 نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خونآلود ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس
3 مرا زلف گرهگیرش گره بر دل زند عمدا ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس
4 دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس
1 دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
2 صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
3 عشق به اول مرا همچو گل از پای سود دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد
4 تا در امید من هجر به مسمار کرد یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد
1 دلم آخر به وصالش برسد جان به پیوند جمالش برسد
2 زار از آن گریم تا گوهر اشک به نثار لب و خالش برسد
3 نه به نو شیفته گردم چو به من مه به مه پیک خیالش برسد
4 دل دیوانه بشیبد هر ماه چون نظر سوی هلالش برسد