آنچه عشق دوست با من میکند از خاقانی شروانی غزل 168
1. آنچه عشق دوست با من میکند
والله ار دشمن به دشمن میکند
...
1. آنچه عشق دوست با من میکند
والله ار دشمن به دشمن میکند
...
1. مرد که با عشق دست در کمر آید
گر همه رستم بود ز پای درآید
...
1. عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
...
1. نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید
نی و هم من به وصف جمال تو در رسید
...
1. این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
...
1. دلم ز هوای تو بر نمیگردد
هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد
...
1. صبح چون جیب آسمان بگشاد
هاتف صبحدم زبان بگشاد
...
1. آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد
...
1. زان بخششی که بر در عالم شد
انده نصیب گوهر آدم شد
...
1. آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود
...
1. عافیت کس نشان دهد؟ ندهد
وز بلا کس امان دهد؟ ندهد
...
1. دل از گیتی وفاجویی ندارد
که گیتی از وفا بویی ندارد
...