1 خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد سرگشته میدود به خیالش کجا رسد
2 چون آفتاب سایه به ماهی نبیندش دیوانهای چو من به هلالش کجا رسد
3 خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد
4 فتراک او بلندتر از چتر سنجری است دست من گدا به دوالش کجا رسد
1 اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند
2 پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند
3 گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند
4 چهرهٔ من جام و چشم من صراحی کن که من چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند
1 سخن با او به موئی درنگیرد وفا از هیچ روئی در نگیرد
2 زبانم موی شد ز آوردن عذر چه عذر آرم که موئی درنگیرد
3 غلامش خواستم بودن، دلم گفت که این دم با چنوئی درنگیرد
4 چه جوئی مهر کینجوئی که با او حدیث مهرجوئی درنگیرد
1 دلم آخر به وصالش برسد جان به پیوند جمالش برسد
2 زار از آن گریم تا گوهر اشک به نثار لب و خالش برسد
3 نه به نو شیفته گردم چو به من مه به مه پیک خیالش برسد
4 دل دیوانه بشیبد هر ماه چون نظر سوی هلالش برسد
1 سر زلفت چو در جولان بیاید به ساعت فتنه در میدان بیاید
2 ز چشم کافر تو هر زمانی هزاران رخنه در ایمان بیاید
3 گل رخسار تو تا جیب بگشاد خرد را خار در دامان بیاید
4 لب لعل تو تا در خنده آید اجل را سنگ در دندان بیاید
1 دل دادم و کار برنیامد کام از لب یار برنیامد
2 با او سخن از کنار گفتم در خط شد و کار برنیامد
3 دل گفت حدیث بوسه میکن اکنون که کنار برنیامد
4 در معنی بوسهٔ تهی هم گفتم دو سه بار برنیامد
1 مرا غم تو به خمار خانه باز آورد ز راه کعبه به کوی مغانه باز آورد
2 دل مرا که دواسبه ز غم گریخته بود هوای تو به سر تازیانه باز آورد
3 کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب نهنگ عشق توام در میانه باز آورد
4 میانهٔ صف مردان بدم چو گوهر تیغ چو نقطهٔ زرهم بر کرانه باز آورد
1 مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد نترسی ز آن چنان سیلی کزو آتش چنین خیزد
2 گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت چه سگجانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد
3 کله کژ کرده میآئی قبای فستقی در بر کمانکش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد
4 چو تو در خندهٔ شیرین دو چاه از ماه بنمائی مرا در گریهٔ تلخم دو دریا بر زمین خیزد
1 بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد
2 تو کامران حسنی از خود قیاس میکن آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد
3 پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم آن کز تو دور ماند میدان چگونه باشد
4 هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان سگجانم ارنه چندین هجران چگونه باشد
1 شور عشق تو در جهان افتاد بیدلان را به جان زیان افتاد
2 تو هنوز از جهان نزاده بدی کز تو آوازه در جهان افتاد
3 آتشی زد غم تو در جانم که شرارش بر آسمان افتاد
4 تو سلامت گزین که نام دلم از ملامت به هر زبان افتاد