1 دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد
2 این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد
3 بحر نهنگدار غم از موج آتشین دود سیاه بر صدف آسمان کشد
4 مرغان روزگار نگر کاژدهای غم گنجشک وارشان ز هوا در دهان کشد
1 آمد نفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
2 یا تو به دم صبح سلامی نسپردی یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
3 من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
4 باد آمد و بگسست هوا را زره ابر بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
1 آن کو چو تو دلربای دارد بر فرق زمانه پای دارد
2 سخت آباد است خانهٔ حسن تا روی تو کدخدای دارد
3 خوش عطاری است باد شبگیر تا زلف تو مشکسای دارد
4 جان کز تو در این مقام دور است آهنگ دگر سرای دارد
1 چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید
2 هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم کز دست یارب من یارب به یارب آید
3 تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید
1 با درد تو کس منت مرهم نپذیرد با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد
2 تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد
3 آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان در عرض وی انگشتری جم نپذیرد
4 پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد
1 آوازهٔ جمالت اندر جهان فتاد شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد
2 دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد
3 بر شاهراه سینهٔ من سوز عشق تو دزد دلاوری است که بر کاروان فتاد
4 بازارگانی از دل زارتر که دید کز عشق سود جست به جان در زیان فتاد
1 در خوشاب را لبت سخت خوش آب میدهد نرگس مست را خطت خوب سراب میدهد
2 رشوه به چشم مست تو نرگس تازه میبرد باژ به زلف شست تو عنبر ناب میدهد
3 دیده پرآب کردهای رو که به دست غمزهات هندوی دیده تیغ را بهر تو آب میدهد
4 طرفهتر آنکه طرهات سر ز خطت همی کشد پس به تکلف اندرو حسن تو تاب میدهد
1 عشقت آتش ز جان برانگیزد رستخیز از جهان برانگیزد
2 باد سودات بگذرد بر دل زمهریر از روان برانگیزد
3 خیل عشقت به جان فرود آید سیل خون از میان برانگیزد
4 تا قیامت غلام آن عشقم که قیامت ز جان برانگیزد
1 پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشهوار لبها بنفشه رنگ ز تبهای بیقرار
2 زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند وقت بنفشه دارم سودای بیشمار
3 من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر زانو بنفشه رنگتر از لب هزار بار
4 همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار
1 پیش صبا نثار کنم جان شکوفهوار کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار
2 ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفهبار
3 جانم شکوفهوار شکافان شد از هوس چون حجلهٔ شکوفه برانداخت نوبهار
4 هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان در چشم من شکوفهوش آید خیال یار