بر سریر نیاز میغلطم از خاقانی شروانی غزل 216
1. بر سریر نیاز میغلطم
بر چراگاه ناز میغلطم
1. بر سریر نیاز میغلطم
بر چراگاه ناز میغلطم
1. با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غمگسار هم
1. در سایهٔ غم شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم
1. در سینه نفس چنان شکستم
کز نالهٔ دل جهان شکستم
1. ز خاک پاشی در دستخون فروماندیم
ز پاکبازی نقش فنا فرو خواندیم
1. گر به عیار کسان از همه کس کمتریم
هیچ کسان را به نقد از همه محرمتریم
1. تا چند ستم رسیده باشم
چون سایه ز خود رمیده باشم
1. نماند اهل رنگی که من داشتم
برفت آب و سنگی که من داشتم
1. از هستی خود که یاد دارم
جز سایه نماند یادگارم
1. گرچه به دست کرشمهٔ تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم
1. منم آن کز طرب غمین باشم
لیکن از غم طرب گزین باشم
1. دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم