1 ای دل آن زنار نگسستی هنوز رشتهٔ پندار نگسستی هنوز
2 خاک هر پی خون توست از کوی یار پی ز کوی یار نگسستی هنوز
3 در سر کار هوا شد دین و دل هم نظر زان کار نگسستی هنوز
4 تن چو جان از دیده نادیدار ماند دیده ز آن دیدار نگسستی هنوز
1 دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز میی به ساغر من همچو آفتاب بریز
2 هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز
3 نقاب برفکن و آتشی به جانم زن ز دیدهٔ تر من همچو شمع، آب بریز
4 دلم ز دست تو آباد گر نمیگردد بیار آتش و درخانهٔ خراب بریز
1 از این دهرنگتر یاری نپندارم که دارد کس از این بینورتر کاری نپندارم که دارد کس
2 نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خونآلود ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس
3 مرا زلف گرهگیرش گره بر دل زند عمدا ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس
4 دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس
1 بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس
2 منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان هرگز دو دوست یکدل و همدم نیافت کس
3 آن حال کز وفای سگی باز گفتهاند دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس
4 در ساحت زمین مطلب کیمیای انس کاندر خزانهها فلک هم نیافت کس
1 مه نجویم، مه مرا روی تو بس گل نبویم، گل مرا بوی تو بس
2 عقل من دیوانهٔ عشق تو شد بندش از زنجیر گیسوی تو بس
3 اشک من باران بیابر است لیک ابر بیباران خم موی تو بس
4 آینه از دست بفکن کز صفا پشت دست آئینهٔ روی تو بس
1 کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
2 همین بس در بهارستان محشر خونبهای من غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش
3 گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش
4 نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش
1 هر دل که غم تو داغ کردش خون جگر آمد آبخوردش
2 چون کوشم با غمت که گردون کوشید و نبود هم نبردش
3 در درد فراق تو دل من جان داد و نکرد هیچ دردش
4 دور از تو گذشت روز عمرم نزدیک شد آفتاب زردش
1 عقل ما سلطان جان میخواندش مجلسافروز جهان میخواندش
2 نسر طائر تا لب خندانش دید طوطی شکرفشان میخواندش
3 تا ملاحت را به حسن آمیخته است هر که این میبیند آن میخواندش
4 تا لبش را لب نخوانی زینهار زانکه روح القدس جان میخواندش
1 چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش
2 بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش
3 اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی نتواندی کشیدن ستم دل چو سنگش
4 به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید ز صدای صوت زارش ز نوای زیر چنگش
1 خستهام نیک از بد ایام خویش طیرهام بر طالع پدرام خویش
2 از سپیدی کار طالع بخت را بس سیه بینم زبان و کام خویش
3 دل سبوی غم تهی بر من کند من ز خون دل کنم پر جام خویش
4 دل هم از من دوستگیر است ای عجب بر زبان غم دهد پیغام خویش