قامت چون سرو روانش از کسایی مروزی دیوان اشعار 25
1. قامت چون سرو روانش نگر
آخته ، آن موی میانش نگر
...
1. قامت چون سرو روانش نگر
آخته ، آن موی میانش نگر
...
1. تا تو آن خیش ببستی به سر اندر ، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش
...
1. بنفشه زار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
...
1. پیری مرا به زرگری افگند ، ای شگفت
بی گاه دود ، زردم و همواره سُرف سُرف
...
1. ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق
فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
...
1. به سیصد و چهل یک رسید نوبت سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوال
...
1. شکفت لاله ، تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف بر نهاده به زیغال
...
1. از عمر نمانده ست بر من مگر آمُرغ
در کیسه نمانده ست بر من مگر آخال
...
1. گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت
مردم کریم تر شود اندر نعیم گل
...
1. سرود گوی شد آن مرغک سرود سرای
چو عاشقی که به معشوق خود دهد پیغام
...
1. جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم
بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپرهودم
...
1. هر چند در صناعت نقش و علوم شعر
جز مر تو را روا نبود سرفراشتن
...