1 نیلوفر کبود نگه کن میان آب چون تیغ آب داده و یاقوت آبدار
2 همرنگ آسمان و به کردار آسمان زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
3 چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار
1 دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا دانم که مرده بر دل میراثخوار ، خوار
2 فرزند من یتیم و سر افکنده گرد کوی جامه وَسَخ گرفته و در خاک ، خاکسار
1 میانهٔ دل من صورت تو بیخ زده ست چو مُهر کش نتوان باز کندن از دیوار
1 مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
2 آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟ جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
3 این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
4 علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
1 قامت چون سرو روانش نگر آخته ، آن موی میانش نگر
2 زلف و رخش دیدی و اکنون بیا آن لب شیرین و زبانش نگر
3 کَشّی آن چشم سیاهش ببین خوشّی آن تنگ دهانش نگر
4 بُرد به یک ضربه دل و جان من آن نَدَب و داو گرانش نگر
1 تا تو آن خیش ببستی به سر اندر ، پسرا بر دلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش
2 ماهرویا ، به سر خویش ، تو آن خیش مبند نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
1 بنفشه زار بپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
2 که برف از ابر فرود آید ، ای عجب ، هر سال از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟
3 از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف
4 گذشت دور جوانی و ، عهد نامهٔ او سپید شد که نه خطش سیاه ماند ، نه حرف
1 پیری مرا به زرگری افگند ، ای شگفت بی گاه دود ، زردم و همواره سُرف سُرف
2 زرگر فرو فشاند کُرف سیه به سیم من باز برفشانم سیم سره به کُرف
1 ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
2 یک جام خون بچهٔ تاکم فرست ، از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق
3 تا ما به یاد خواجه دگر بار پر کنیم ار خون خوشه ، اَکحَل و قیفال و باسلیق
1 به سیصد و چهل یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال
2 بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
3 ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که بَرده گشتهٔ فرزندم و اسیر عیال
4 به کف چه دارم از این پنجَه شمرده تمام شمارنامهٔ با صدهزار گونه وبال