1 از بهر که بایدت بدین سان شبگیر وز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب ؟
1 نورد بودم ، تا ورد من مُورَّد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد
2 کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد
1 بنفشه زار بپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
2 که برف از ابر فرود آید ، ای عجب ، هر سال از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟
3 از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف
4 گذشت دور جوانی و ، عهد نامهٔ او سپید شد که نه خطش سیاه ماند ، نه حرف
1 کفت گویی که کان گوهرستی کزو دایم کنی گوهر فشانی
2 چو جانت از جود و رادی کرد یزدان تو بیجان زنده بودن کی توانی ؟
1 به نوبهار جهان تازه گشت و خرم گشت درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت
2 نسیم نیمشبان جبرئیل گشت مگر که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت
1 کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد
2 معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
3 گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی گهی همچون شبی باشد که در روزی وطن گیرد
4 چو ساکن باشد از جنبش ، مثال قد او دارد چو دیگر بار خم گیرد نشان قد ِ من گیرد
1 نیلوفر کبود نگه کن میان آب چون تیغ آب داده و یاقوت آبدار
2 همرنگ آسمان و به کردار آسمان زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
3 چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار
1 ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
2 هر کجا بنگری ، دمد نرگس هر کجا بگذری ، برآید ماه
3 روی و موی تو نامهٔ خوبی است چه بود نامه ، جز سپید و سیاه
4 به لب و چشم ، راحتی و بلا به رخ و زلف ، توبه ای و گناه
1 عَصیب و گُرده برون کن ، وزو زَوَنج نورد جگر بیاژن و آگنج ازو بسامان کن
2 بجوش گردن و بالان و زیره باکن از وی نمک بسای و گذر بر تَبَنْگوی نان کن
3 به گربه ده و به عَکّه سُپُرز وخیم همه و گر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن
4 وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون بوگان کن
1 آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی به کرانه
2 زاد همی ساز و شغل خویش همی بر چند بری شغل نای و چنگ و چغانه