1 ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
2 هر کجا بنگری ، دمد نرگس هر کجا بگذری ، برآید ماه
3 روی و موی تو نامهٔ خوبی است چه بود نامه ، جز سپید و سیاه
4 به لب و چشم ، راحتی و بلا به رخ و زلف ، توبه ای و گناه
1 دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
2 پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
1 ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ؟
2 گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته
1 بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن چون اشک چشم عاشق گریان همی شده
2 گویی که پرّ باز سپید است برگ او منقار باز ، لؤلؤ ناسفته بر چده
1 ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل برده به برج گاو سر برج و کنگره
2 از پنجره تمام نگاه کن به بوستان کان خانهٔ مقام تو را نیست پنجره
3 باز شکار جوی هزیمت شد از شکار از کبر ننگرد به سوی کپک و کودره
1 برگشت چرخ با من بیچاره و آهنگ جنگ دارد و پتیاره
2 یک داوری به سرنبرد هرگز تا جان به نزد او نبری پاره
3 گهواره بود خانهٔ من ز اوّل و آخر لحد کنندم گهواره
1 ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله خشنود بندگان و خداوند با گله
2 ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله
3 زان جامه یاد کن که بپوشی به روز مرگ کاو را نه بادبان و نه گوی و اَنگُله
1 آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی به کرانه
2 زاد همی ساز و شغل خویش همی بر چند بری شغل نای و چنگ و چغانه
1 چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
2 اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
3 چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید بباید زیر ننمودن همان یک روز پیمانه
4 کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت تو را دیدم به برنایی ، فسار آهخته و لانه
1 به خدایی که آفرین کرده ست زیرکان را به خویشتن داری
2 که نیرزد به نزد همت من ملک هر دو جهان به یک خواری