1 از او بوی دزدیده کافور و عنبر وز او گونه برده عقیق یمانی
2 بماند گل سرخ همواره تازه اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
3 عقیقی شرابی که در آبگینه درخشان شود چون سهیل یمانی
4 شود گونهٔ جام باده ز عکسش ملوّن چو از نور او لعل کانی
1 بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن چون اشک چشم عاشق گریان همی شده
2 گویی که پرّ باز سپید است برگ او منقار باز ، لؤلؤ ناسفته بر چده
1 به سیصد و چهل یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال
2 بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
3 ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که بَرده گشتهٔ فرزندم و اسیر عیال
4 به کف چه دارم از این پنجَه شمرده تمام شمارنامهٔ با صدهزار گونه وبال
1 مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
2 آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟ جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
3 این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
4 علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
1 هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست
2 بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست
1 از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
2 غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من خردِ پیران جویند و نیابند مگر!
1 هر چند در صناعت نقش و علوم شعر جز مر تو را روا نبود سرفراشتن
2 اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت تمثال خویشتن نتوانی نگاشتن
1 میانهٔ دل من صورت تو بیخ زده ست چو مُهر کش نتوان باز کندن از دیوار
1 جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم اینجا بپرهودم
2 به مدحت کردن مخلوق ، روح ِ خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم
1 صبح آمد و علامت مصقول بر کشید وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید
2 گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
3 در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب ور چند جِرم ماه سر اندر سپر کشید
4 خورشید با سهیل عروسی کند همی کز بامداد کِلّهٔ مصقول بر کشید