آبی ، مگر چو من از کسایی مروزی دیوان اشعار 37
1. آبی ، مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
از شاخ ، همچو چوک بیاویخت خویشتن
...
1. آبی ، مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
از شاخ ، همچو چوک بیاویخت خویشتن
...
1. عَصیب و گُرده برون کن ، وزو زَوَنج نورد
جگر بیاژن و آگنج ازو بسامان کن
...
1. فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
...
1. نوروز و جهان چون بت نو آیین
از لاله ، همه کوه بسته آذین
...
1. ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه
شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
...
1. دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
...
1. ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ؟
...
1. بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان همی شده
...
1. ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل
برده به برج گاو سر برج و کنگره
...
1. برگشت چرخ با من بیچاره
و آهنگ جنگ دارد و پتیاره
...
1. ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله
خشنود بندگان و خداوند با گله
...
1. آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه
...