1 چون سر من سپید دید بتم گفت تشبیه شیب و سخت عجب
2 گفت : موی سپید و روی سیاه همچو روز است در میانهٔ شب !
1 جنازهٔ تو ندانم کدام حادثه بود که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح
2 از آب دیده چو طوفان نوح شد همه مرو جنازهٔ تو بر آن آب همچو کشتی نوح
1 نرگس نگر ، چگونه همی عاشقی کند بر چشمکان آن صنم خَلُّخی نژاد
2 گویی مگر کسی بشد ، از آب زعفران انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد
1 باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
2 آمد نسیم ِ سنبل با مشک و با قرنفُل آورد نامهٔ گل باد صبا به صهبا
3 کهسار چون زمرّد نقطه زده ز بُسَّد کز نعت او مُشَعبد حیران شده ست و شیدا
4 آبِ کبود بوده چون آینه زدوده صندل شده ست سوده کرده به می مُطرّا
1 دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
2 پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
1 نانوردیم و خوار و این نه شگفت که بر ورد ِ خار نیست نورد
2 مردم اندر خور زمانه شده ست نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد
1 برگشت چرخ با من بیچاره و آهنگ جنگ دارد و پتیاره
2 یک داوری به سرنبرد هرگز تا جان به نزد او نبری پاره
3 گهواره بود خانهٔ من ز اوّل و آخر لحد کنندم گهواره
1 بگشای چشم و ، ژرف نگه کن به شنبلید تابان به سان گوهر ، اندر میان خوید
2 بر سان عاشقی که ز شرم رخان خویش دیبای سبز را به رخ خویش بر کشید
1 دو دیدهٔ من و از دیده اشک دیدهٔ من میان دیده و مژگان ستاره وار پدید
2 به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
1 چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
2 اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
3 چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید بباید زیر ننمودن همان یک روز پیمانه
4 کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت تو را دیدم به برنایی ، فسار آهخته و لانه