1 زهی خجل ز معالیّ تو سپهر رفیع زهی رهین ایادیّ تو شریف و وضیع
2 بهاء دولت و ملّت که تاج معنی را خرد بگوهر لفظ و می کند ترصیع
3 زعکس خاطر تو تیغ آفتاب صقیل زتاب سطوت تو دور روزگار سریع
4 برشمایل خلق و کفایت رایت کدام فصل ربیع و چه جای فضل ربیع
1 بخشید خواجه دوش مرا اسب خاص خویش و انصاف این بود همه از طبع مکرمش
2 و ربا ورم نداری آنک برو ببین اسبیست تنگ بسته و لیکن بر آخورش
1 ای هنر را دولت تو دستگیر وی ندیده چشم ایّامت نظیر
2 سالها شد تا ببوی همدمی می دهد خلقت دم مشک و عبیر
3 آرزوها را درآید دل برقص چون زند کلک تو دستان صریر
4 از زبان تیغ و کلکت فاش شد در جهان خاصیت بهرام و تیر
1 سزد که تا جور آید ببوستان نرگس که هست بر چمن باغ مرزبان نرگس
2 بخنده زان چو ستاره سپید دندانست که زرد کرد دهانرا بزعفران نرگس
3 نمود در نظر سعد چهره چونکه بدید بفرق خود بر تسدیس روشنان نرگس
4 ز آبداری سوسن چو طرف زر بر بست به تشت داری گل رفت بعد از آن نرگس
1 موی سپید هست خردمند را نذیر ای غافل از زمانه بیک موی پند گیر
2 موی سپید گشت و دم سر میزنم آری بیکدگر بود این برف وز مهریر
3 آمد فرو چو برف گران بر سرم نشست ویرانه یی که هست اساسش خلل پذیر
4 برگ سمن که جای بنفشه فرو گرفت پوشید ارغوان مرا کسوت زریر
1 خدایان صدور جهان شهاب الدّین که مملکت ز شکوه تو می بر داورنگ
2 تویی که تا قلم تست نوک غمزۀ ملک با بروان کمان در نیامدست آژنگ
3 زرشک حلم تو طیّاش سدّ اسکندر ز نوک کلک تو در خط صحیفۀ ارتنگ
4 بسوی مردمک چشم دشمنت نرمک پیام های درشت آورد زبان خدنگ
1 ای ز انعام های گوناگون کرده جودت بر اهل فضل اسباغ
2 نیست بر چهرۀ عروس سخن جز ز خطّ مسلسلت اصداغ
3 تا برو موکب تو پی سپرد همه دل روی گشت لالۀ راغ
4 تا که گوید دعای دولت تو گشت سوسن همه زبان در باغ
1 خیرمقدم، زکجا پرسمت ای باد شمال ؟ کش خرامیدی، چونیّ و چه داری احوال؟
2 ناتوان شکل همی بینم و گرد آلودت دم برافتاده و سست از اثر استعجال
3 از قدوم تو بیا سود دل ما باری تو برآسودی از کلفت حطّ و ترحال
4 مسرعی چون تو سبک پای ندیدم هرگز که نه آسایش تن دانی و نه رنج کلال
1 ای در محیط عشقت، سر کشته نقطۀ دل وی از جمال رویت، خوش گشته مرکز گل
2 زلف تو بر بنا گوش، ثعبان و دست موسی خال تو بر نخدان ، هاروت و چاه بابل
3 دو رسته درّ دندان، چون از رخت بتابد گویی مگر ثریّا، در ماه کرد منزل
4 عقل از لطافت گل، یک نکته کرد موهوم رمزی از آن چو بنمود ، آمد دهانت حاصل
1 رسول مرگ ز ناگه بمن رسید فراز که کوس کوچ فروکوفتند، کار بساز
2 کمان پشت دوتا چون بزه درآوردی ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
3 چو پنبه زار بناگوش بشکفید ترا ز گوش پنبه برون کن، به کار خود پرداز
4 میان پنبه و آتش کسی چو جمع نکرد چه می کنی سر چون پنبه زار و آتش آز؟