1 خطی زاری بسی ناخوشتر از ریش که الحق جز ستردن را نشاید
2 بخطّ نیکوان ماند خطت راست نه زان معنی که راحت می فزاید
3 از آن معنی که هر امسال تا پار بچشم خلق نا خوشتر نماید
1 چگونه در چمن خوشدلی کنم پرواز که مرغ عیش مرا روزگار پر ببرید
2 دو شاخ هر دو ز یک اصل رسته بر یکجای بتیغ قهر اجل مان ز یکدیگر ببرید
3 بنوجوانی ببرسید شاخ عمرش مرگ اگرچه رسم نبودست شاخ تر ببرید
4 اگرچه منزل ما در سفر برابر بود ولیک آنکه جوان بود زودتر ببرید
1 این خرّمی نگرکه مرا ناگهان رسید وین مملکت نگرکه بمن رایگان رسید
2 بختم بخواب نیز نیارست دید هم کاری چنین شگرف که او را عیان رسید
3 عمری بمانده بنده درین آزو آرزو تاچون توان بدرگه شاه جهان رسید
4 ناگه خبرشنیدم ویارب چه خوش خبر کاینک رکاب شاه سوی اصفهان رسید
1 مملکت رازنوی داد شکوهی دیگر شاه جمشیدصفت،خسرو افریدون فر
2 وارث ملک سلیمان،ملک حیدردل که بگسترد در آفاق جهان عدل عمر
3 تاج بخش ملکان،اعظم اتابک که ندید تاجهانست بانصاف تراز وی داور
4 آن ملک خلق ملک خلق که آراست خدای منظر و مخبر زیباش زهم نیکوتر
1 کیست آن سیّاح، کورا هست بر دریا گذر مسرعی کو سال و مه بی پای باشد در سفر؟
2 رهبر خلقست و او را خود نه چشمست و نه گوش نام او طیّار و او را خود نه بالست و نه پر
3 منقذالغرقی لقب دادند او را زانکه او چون خضر در مجمع البحرین دارد مستقر
4 هرکه جای خویشتن اندر دل او باز کرد گر رود در بحر قلزم باشد ایمن از خطر
1 شکست پشت امید و نبود کار هنر که از وفا و مروّت نمی دهند خبر
2 چنین که پای برون مینهد ز حدّ جفا مگر که نوبت ایّام آمدست بسر
3 به بیوفایی معذور دار گردونرا کز آب چشم منش گشت جیب و دامن تر
4 لبد بسنده مرا جور روزگار انصاف که نکبتی دگرم بود ناگهان در خور
1 ای صاحل معظّم و دستور بی نظیر وی اهل فضل را بهمه حال دستگیر
2 هم دست سروری بمکان تو معتضد هم چشم آفتاب ز رای تو مستنیر
3 پیروژه سپهر بود زیر مهر آنک نام ترا کند چو نگین نقش بر ضمیر
4 چون دانشست خدمت درگاه فرّخت پیرایۀ توانگر و سرمایۀ فقیر
1 خدای داد بملک زمانه دیگر بار طراوتی نه باندازۀ قیاس وشمار
2 بفّر سایۀ رایات خسرو منصور غیاث دولت ودین کز سپهرش آیدعار
3 خدایگان سلاطین مشرق ومغرب که دست وخنجراوهست ابرصاعقه بار
4 بلندهمّت بسیاردان اندک سال جهانگشای ممالک ستان گیتی دار
1 امید لذّت عیش از مدار چرخ مدار که در دیار کرم نیست زادمی دیّار
2 مباش غرّه بدین خنده های صبح که هست گشادگیّ رخ آفتاب خنجر بار
3 به مجلسی که درو دور هفت کاسه بود خراب گردد بنیان مردم هشیار
4 بگرد خوان فلک دست آرزو کم یاز که گرده ییست بر این خوان و اند لقمه شمار
1 منّت خدایرا که علی رغم روزگار منصور گشت رایت صدر بزگوار
2 آمد سوی مقّر شرف باز دوستکام تایید بریمینش و اقبال بر یسار
3 سلطان شرع خواجۀ سلطان نشان که یافت کار جهان بیمن مساعیّ او قرار
4 هم ملک را برای رفیع وی اعتضاد هم شرع را بگوهر پاک وی افتخار