1 چه داری ای دل؟ از این منزل ستم برخیز چو شیرمردان از زیر بار غم برخیز
2 گذشت دور جوانی هنوز در خوابی شب دراز بخفتی، سپیده دم برخیز
3 صدای نفخۀ صورت بگوش دل برسید چو غافلان چه نشینی به زیر و بم؟ برخیز
4 نخست پشت خمیده شود، چو برخیزند چو روزگار ترا پشت داد خم، برخیز
1 زهی بسیرت محمود در جهان مذکور زهی بدیدۀ تعظیم از آسمان منظور
2 پناه اهل معانی و افتخار عراق که باد عین کمال از جمال بخت تو دور
3 تویی بفیض کرم میزبان آن عالم که آفتاب شد آنجا بسفلگی مشهور
4 درون منظرۀ وهم تست بیش از عقل برون کنگرۀ مجدتست قصر قصور
1 ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش
2 تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش
3 مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب مستعار از نفحۀ خلقت نسیم خوش دمش
4 بر سر آمد گوهر تیغ تو در روز نبرد بر سر آید هر کرا زان دست باشد پرورش
1 زهی چون خرد در جهان ناگزیر حریم جنابت سپهر اثیر
2 ملک خسرو شرق، شاه کیان که در زیر گردون نداری نظیر
3 فلک را سر کلک تو راز دار ظفر را زبان سنانت سمیر
4 مظفّر بر اعدای دین خدای که شرعت مشیرست و عقلت وزیر
1 هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف گویی که لقمه ییست زمین در دهان برف
2 مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه ست اجرام کوههاست نهان در میان برف
3 ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار از چه؟ ز بیم تاختن ناگهان برف
4 گشتند ناامید همه جا نور ز جان با جان کوهسار چو پیوست جان برف
1 نکبت دانش است دولت موش اینت عزّت که یافت ذّلت موش
2 چکنم وصف نیک ذاتی او؟ نیست محتاج شرح دخلت موش
3 سخت دورست از طریف خرد مردمی جستن از جبلّت موش
4 هرکسی دین و ملّتی دارد خبث و افساد، دین و ملّت موش
1 درست گشت همانا شکستگّی منش که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش
2 دل شکسته بزلفش اگر برآغالی کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش
3 دگر ندید کسی تندرست زلفش را ز عهد آنکه خوش آمد شکست عهدمنش
4 دلم نشست ز گرد هوای او بر باد چو دید گرد ز عنبر نشسته بر سمنش
1 ماجرایی که میان من و گردون رفتست دوش بشنو که ترا شرح دهم از اوّل
2 تا سحر گه من و او دیده بهم بر نزدیم بس که گفتیم و شنیدیم ز هرگونه جدل
3 در میان گفتمش ای از تو واز گردش تو گشته اسباب نشاط دل خلقی مهمل
4 حرکاتت همه بی فایده چون شمع بروز اختران تو همه شب رو چون نقددغل
1 بطالع سفر کردم اندر رکاب زهی شوم طالع، زهی شوم طالع
2 بنان تهی از تو خرسند بودم زهی مرد قانع، زهی مرد قانع
3 پس از عمری از تو همین است حاصل زهی سعی ضایع، زهی سعی ضایع
1 هزار جان مقدّس غریق نعمت و ناز نثار صدر قوی شوکت ضعیف نواز
2 بلند پایه بزرگی که دست بخشش او ز ساحت دل ما برکشید بیخ نیاز
3 زهی چو آتش طبعم سپر فکنده بر آب زرشک خاطر تو آفتاب آتشباز
4 تویی که پنجۀ نصرت بباغ پیروزی همی کند در دولت بروی بخت تو باز