1 کسی که دست چپ از دست راست داند باز باختیار ز مقصود خود نماند باز
2 ولی شقاوت کلّی چو در کسی آویخت بساکه شربت ناکامیش چشاند باز
3 ستیزۀ من و گردون بغایتی برسید که جان همی دهم و او نمی ستاند باز
4 خیال دست تو باد آمدست چشم مرا که درّو لعل بدامن همی فشاند باز
1 زبان چگونه گشایم بذکر شکر و سپاس که حشمت تو فرو بست دست و پای حواس
2 رسید قدر تو جایی که نیز نبساود بساط جاه ترا دست وهم و پای قیاس
3 زهی ز خدمت تو آسمان بلند محل زهی ز سایۀ تو آفتاب روی شناس
4 امام روی زمین و پناه و پشت جهان نظام خطّۀ اسلام و پیشوای اناس
1 چو بخت تیرۀ من روشنی نهاد آغاز مرا به حضرت صدر جهان کشید نیاز
2 چو بر جناح سفر پای عزم محکم شد گرفت سوی جناب رفیع او پرواز
3 رهی چو زلف بتان زیر پای آوردم دراز و تیره و دلگیر و پرنشیب و فراز
4 به سمّ مرکب راهی نسو چو بیضۀ مرغ ز نعل چون دم طاوس کشت و سینۀ باز
1 چو خیل زنگ بیار استند صفّ جدال سپاه روم هزیمت گرفت هم در حال
2 فلک کلاه زر اندود برگرفت از سر جهان بسفت درافکند عنبرین سربال
3 نگاه کردم و دیدم عروس گردون را شده چمان و خرامان بعزم استقبال
4 فرو گذاشته بر عارض منوّر روز ذوابۀ شب تار از برای زیب و جمال
1 ای دل ترا که گفت بدنیا قرار گیر وین جان نازنین را اندر حصار گیر؟
2 بر چار سوی طبع بزن خیمۀ مراد جایی چنین وطن ز سر اختیار گیر؟
3 آمد حجاب هشت درخلد چار طبع این هشت گانه جوی و کم آن چهارگیر
4 جای مقام نیست جهان، دل برو منه خود را مسافری کن واین رهگذار گیر
1 غلّه کامسال خواجه داد مرا گر نبد جمله، بود اکثر خاک
2 اندر انبار من بدولت تو هست از بادیه فزون تر خاک
3 نان ازین غلّه خشت پخته بود زانکه اجزاش هست یکسر خاک
4 دانه ها در جوال چون خصمش کرده مفرش زخاک و بستر خاک
1 ای پر شکر ز ذکر عطایت، دهان شکر می نازد از سخایت طبعت روان شکر
2 جودتو تازه کرد درسومش وگرنه بود منسوخ آیت کرم و داستان شکر
3 از خوان بخشش تو شکم سیر میکنند آنها که می زنند دم اندر جهان شکر
4 تا می رود بجوی دوات تو آب ملک سر سبز شد ز برگ کرم بوستان شکر
1 ای هنر پروری که ذات ترا کس ندیدست عیب و همتا نیز
2 تویی آن منعمی که از کرمت شرمسارست کان و دریا نیز
3 از سخای تو گشت گوهر دار تیغ فولاد و سنگ خارا نیز
4 از مریدان خاص درگه تست خرد پیر و بخت برنا نیز
1 ای کریمی که عیال کف دربار تواند هر که در عالم روزی بکرم شد موصوف
2 هفت اندام فلک گشت پر از چشم و چراغ زانکه پیوسته بدیدار تو باشد مشعوف
3 عالم لطف تو چون طبع خواصست انیس شه ره خشم تو چون فتنۀ عامست مخوف
4 گر نباشد ز پی مدح تو، در مجری حلق بگسلد تیغ زبان سلسلۀ نظم حروف
1 من که از دور چرخ ممتخم وز اسیران گردش ز منم
2 همچون صبح ار برآورم نفسی آتش اندر همه جهان فکنم
3 نه شکیبایی خموش شدن نه دلیری و برگ دم زدنم
4 حاصلی نیست از وجود دخودم زان ملول از وجود خویشتنم