1 جایی که نشان بی نشانست آنجا انگشت خیال بر دهانست آنجا
2 از غمزه خدنگ در کمانست آنجا زنهار مرو که بیم جانست آنجا
1 گر چه دل من چو شمع آتش خایست این آتش من چو آب جار افزایست
2 ورچند مرا زبان تن فرسایست چون شمع زبان من بتن برپایست
1 دل باز حدیث شادی افسانه گرفت در گوی غمت آمد و کاشانه گرفت
2 گر خانۀ خود سیه نمی خواست دلم بگرفت سرشک چشم من هر سر راه ...انه گرفت
1 جایی که در بقا فرازست آنجا رمح تو ز لاف سرفرازست آنجا
2 و آنجا که جواب مشکلی باید داد شمشیر ترا زبان درازست آنجا
1 بس کس که زجور خلق دل ریش برفت بیگانه صفت زمنزل خویش برفت
2 برخیز تو نیز و راه را ساخته باش چون آنکه پس از تو آمد از پیش برفت
1 در روی زمین هیچ کست دشمن نیست کش منّت شمشیر تو بر گردن نیست
2 چون ساغر می جان بدهد از سر دست خصم تو که چون کوزه سرش از تن نیست
1 امشب که بجز یار مرا ساقی نیست می نالم و ناله ام ز مشتاقی نیست
2 خود عادت بلبلست فریاد ارنی بر غنچه ز دل نمودگی باقی نیست
1 شد راحت آن روی دلارای فراخ تا گشت دهان آن شکر خای فراخ
2 وین نیز هم از غایت لطفست که خواست تا بر دل ما تنگ کند جای فراخ
1 دمی می رفتم مست و کش و خرّم و شاد آن ماه دو هفته پیش من باز افتاد
2 گفتا که چه حالتست؟ گفتم فریاد کان نوبت ما بقای سوگند تو باد
1 بلبل بسپیده دم همی زد فریاد کین آتش گل در همه گلزار افتاد
2 ابراز برش ارچه آب می ریخت چه سود؟ کاتش همه در گرفته بود از دم باد