1 آتش که همه دلی ازو ناشادست بنیاد سرافرازی او بر بادست
2 سوز دل من گرفت او را که چنین در دست چو تو سنگ دلی افتادست
1 گر مهرۀ ما از تو جدا افتادست این نیز هم از طالع ما افتادست
2 داری لب و دندان و دهانی شیرین تلخیّ زبانت از کجا افتادست؟
1 آن غنچۀ گل نگر چه چست افتادست بر داشته آخر و نخست افتادست
2 دی روی چنان فراهم آورده دژم و امروز چنین ز خنده ست افتادست
1 در پای تو دل گرچه زبون افتادست در جستن وصل بین که چون افتادست
2 شمعم که مرا آب ز سر بگذشتست وز تشنگیم زبان برون افتادست
1 هر کجا که ز مهرت نظری افتادست سودازده یی بر گذری افتادست
2 در کوی وصال تو که آید؟ کآنجا هر پای که در نهی سری افتادست
1 گر افتدم آن ماه شبی مست بدست بسپارم جان خود بدو دست بدست
2 ور دامن یار نیست پیوست بدست دانم که گریبان خود هست بدست
1 عشق تو ز لطفها که با ما کردست چشمم صدف لؤلؤ لالا کردست
2 وین مردمک چشم سیه کاسۀ من در دور غم تو دل بدریا کردست
1 اشکم که ز خون چو دردی شیره شدست وز رفتن او دو چشم من خیره شدست
2 از دیدۀ بیچاره نمی باید دید کین آب ز سر چشمۀ دل تیره شدست
1 هر کجا که دلی هست ز غم فرسودست کس نیست که از رنج جهان آسودست
2 گر بلبل محنت زده عاشق بودست باری دل غنچه از چه خون آلودست؟
1 در عمر مرا با تو شبی خوش بودست زان وقت هنوز چشم من نغنودست
2 باری بنده را طبیبی دانا در خدمت تو شبی دگر فرمودست