1 هر چند که روی لاله بس دلگسلست در هجر تو چشم من زر و بیش خجلست
2 سرتاسر عالم ار همه کام دلست هر چ آن نه غم تو باشد از من بحلست
1 از گلبن زمانه مرا بهره خار بود وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
2 اکنون چه راحتست درین دور زندگی چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
1 نگار دل سیاهم لاله رنگیست چو غنچه بسته طبعی، چشم تنگیست
2 چو بیماریست چشم نا توانش که بر دوشش ز غمزه نیم لنگیست
1 تا نگارم رای رفتن می زند عشقش آتش در دل من می زند
2 هجر او خون دل من می خورد وصل او می بیند و تن می زند