1 فرزند ترا اگر بکوهست نشست از کان هرگز قیمت گوهر نشکست
2 زین کار ترا نوید عمر ابدست کو جان عزیز تست با که پیوست
1 در حسن ندارد گل صد پر پایت زان می فتد از دست تو هم در پایت
2 و آن غنچه که لب فراهم آورد چنان زانست که تا بوسه دهد بر پایت
1 چون مردمک دیده ام ای در خوشاب با آنکه بود بخشش من گوهر ناب
2 از دور اگرم قرص خور آید در چشم از غایت حرص بر دهان آرم آب
1 در خدمت تو گر تن من برپایست آن هم نه بزور خویشتن برپایست
2 شمعی که میان انجمن برپایست از ضعف تنش به پیرهن برپایست
1 یک شب خواهم خراب و ناپروایت تا روز من اندر برسیم آسایت
2 چون خط تو گرد دهنت می گردم چون زلف تو می فتم بسر در پایت
1 با روی تو این دیدۀ پرنم بدنیست با خط تو آن طرۀ پر خم بدنیست
2 در باب جمال زلفت اصلیست بزرگ وان اندک موص عارضی هم بد نیست
1 شمعم من اگر چه ز آتشم رنج تنست هجران ویم بتر ز گردن زدنست
2 گر باز گرفته ام بجان آتش را زانست که روشنایی چشم منست
1 تا ظن نبری که در نکوئیت شکیست یا چون رخ تو ستاره یی بر فلکیست
2 در بی آبیّ و شوخی و تیغ زدن خورشید سپهر و چشم تو هر دو یکیست
1 دل چون ز جهان عیش یکسو افتاد در دام بلازان خم گیسو افتاد
2 تا با سر گیسوی تو هم زانو شد چون گیسوی تو در پس زانو افتاد
1 می ده که دل ریش مرا مرهم اوست سودازدگان عشق را همدم اوست
2 پیش دل من خاک یکی جرعه بهست از چرخ که کاسۀ سر عالم اوست