1 ای دل اگرت بوصل دلدار هواست مرگ خود و زندگیت ازو باید خواست
2 پروانه بوصل دست درگردن شمع آنگاه آورد کز سر خود برخاست
1 تا دل بهوا جویی مهرت برخاست هر شب غم تو تا بسحر مونس ماست
2 عکس رخ تو در آب جوید همه شب پیک نظرم که می دود از چپ رواست
1 در چاه ز نخدانت دل ما بنواست وان خیال سیاه تو بدین حال گواست
2 سیبیست ز نخدان تو وان خال سیاه از غایت لطف دانه در وی پیداست
1 چون ساغر می راز نهانم پیداست خون دل و مغز استخوانم پیداست
2 راز دل من روشن از آن شد چون شمع سوز دلم از سر زبانم پیداست
1 اقطاع طرب در نظر ساغر ماست سر سبزی عیش در سر ساغر ماست
2 بیمست که از فروغ می لعل شود پیروزه که طرف کمر ساغر ماست
1 از هر چه بدو میل دل غافل ماست جز حیرت و حسرت چه دگر حاصل ماست؟
2 سبحان الله همه خوشیهای جهان گویی که ز بهر ناخوشی دل ماست
1 زلف سیهت که آشیان دل ماست شوریده و آشفته بسان دل ماست
2 اورا پس از این ، گرچه زیان دل ماست بر باد مده خان و مان دل ماست
1 ای هست وزنیست برتر اندیشۀ ماست زان سوی جهان جسم و جان بیشۀ ماست
2 پوشیده برهنه ایم و گریان خندان زین روی چو شمع شب روی پیشۀ ماست
1 آتش که بطبع جان کداز آمده است وز روی نهاد سرفراز آمده است
2 میخواست که بر دل منش دست بود بنگر بکدام دست باز آمده است
1 امروز مرا ز چشم بارندگی است تا شب زدلم رنج و پراکندگی است
2 نه فسق خوش و نه لذت بندگی است پس مرگ چه باشد اگر این زندگی است؟