1 هر لحظه دل اندر هوسی نتوان بست دل در هوسی هر نفسی نتوان بست
2 یکباره دلم شکسته شد رد ره عشق و آن دل که شکست در کسی نتوان بست
1 رنگ رخ زر ز سکّۀ دولت تست خون در رگ کان ز جودیی منّت تست
2 در مدح تو همچو پسته ام چرب زبان تا مغز در استخوانم از نعمت تست
1 زلف تو که در سیه گری چا کرتست گویی که ز مشک افسری بر سر تست
2 سر بر زانو چرا نها دست چو من؟ آخر نه بناز روز و شب در بر تست؟
1 چشم تو که بیماری او ننهفتست در خیره کشی طاق فلک را جفتست
2 معذور بود زلف تو گرآشفتست زیرا که دو بیمار عزیزش خفتست
1 از روی تو زلف پاره یی بگرفتست هر حلقه ازو کناره یی بگرفتست
2 وان خال سیاه بر رخت پنداری در پیکر مه ستاره یی بگرفتست
1 ای آنکه زمانه کمترین بندۀ تست خورشید غلام رای درخشنده تست
2 این زرّ پراگنده ز جودت همه جای گرد امده ازجود پراگندۀ تست
1 خورشید غلام رای درخشندهٔ تست هر کوست خداوند هنر بندهٔ تست
2 جویای کمالند بجان اهل هنر و آنگاه بجان کمال جویندهٔ تست
1 خون خوارۀ مهربان غمزه تست مرد افگن و مست و ناتوان غمزۀ تست
2 بیمار که جان دهد فراوان هستند بیمار که جان ستاند آن غمزۀ تست
1 چون تیغ زند اجل سپرها هیچست وین حشمت و جاه و مال وزرها هیچست
2 چندانکه بد و نیک جهان می بینم نیکست که نیکست دگرها هیچست
1 اشکم که ز خون این دل ناشادست از بی آبی ز چشم من افتادست
2 مگذار که بر خاک درت می غلتد آخر نه چنانکه هست مردم زادست؟