1 هر چند که روی لاله بس دلگسلست در هجر تو چشم من زر و بیش خجلست
2 سرتاسر عالم ار همه کام دلست هر چ آن نه غم تو باشد از من بحلست
1 گر در دهن تو از فراخی سخنیست آسوده ز گفت و گوی هر طعنه ز نیست
2 گر هست بچشم ما دهان تو بزرگ ز آنست که آن دهان نه کوچک دهنیست
1 امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت
2 باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
1 شادیّ زمانه عاشق طبع منست اندیشۀ غم چه لایق طبع منست؟
2 زان بی دم نای و آب انگوربیم کین آب و هوا موافق طبع منست
1 از بس که رخ لاله خوش و خندانست چشم تر نرگس اندر و حیرانست
2 رویی که بچشم می در آید اینست چشمی که بروی می در آید انست
1 نه یاری ازین دلگسلی هست مرا نه جز غم عشق حاصلی هست مرا
2 وآنگه گویی مرا که دل خوش می دار خاموش، کدام دل؟ دلی هست مرا؟
1 وقت سحرش چو عزم رفتن بگرفت دلرا غم جان رفته دامن بگرفت
2 اشکم بدوید تابگیرد راهش در وی نرسید و دامن من بگرفت
1 ای آنکه زمانه کمترین بندۀ تست خورشید غلام رای درخشنده تست
2 این زرّ پراگنده ز جودت همه جای گرد امده ازجود پراگندۀ تست
1 اطراف چمن لالۀ دلکش بگرفت وز جنبش باد آتش خوش بگرفت
2 ز آتش زنۀ ابر ز بس شعلۀ برق حرّافۀ گل سربسر آتش بگرفت
1 تیغ تو که همچو مرگ مردم خوارست بر پایۀ تخت سلطنت مسمارست
2 گر گوهر آب دار در بحر بود در بحر کف تو آب گوهر دارست