1 ساقی بر من چو جام روشن بنهاد جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
2 عقلم چو صراحی ار چه گرد نکش بود حالی چو پیاله دید گردن بنهاد
1 تیغ تو که مغز شهریاران بشکافت چون برق بزخم کوهساران بشکافت
2 کردم بزبان مار او را تشبیه از تیزی او زبان ماران بشکافت
1 دلدار مرا ز هر چه خوشتر چشمست زان روی مرا همه نظر بر چشمست
2 شاید که جهان بروی او می بینم کان ماه چو خورشید سراسر چشمست
1 برخاک درت بخت مرا بخوابگهست در کوی تو جان بقیمت خاک رهست
2 در دور تو نام پارسایی گنهست در عهد غم تو روی شادی سیهست
1 آن دل که بجز سوی غمت رهبر نیست بی روی دلفروز توام در خور نیست
2 جان گرچه عزیزست ولی جانب او از جانب رخسار تو نازک تر نیست
1 در حضرت عشق هر که او مقبولست هر آرزویی که او کند مبذولست
2 هر دل که نه او بعاشقی مشغولست در عالم جان او ز دلی معزولست
1 در پای تو دل گرچه زبون افتادست در جستن وصل بین که چون افتادست
2 شمعم که مرا آب ز سر بگذشتست وز تشنگیم زبان برون افتادست
1 در تن غم تو بجای جانست مرا سودای تو مغز استخوانست مرا
2 از عشق فرا گذشت این کار ار هیچ چیزیست ورای عشق آنست مرا
1 وقتی که درو راحت درویشانست از من بشنو گر بتوانی دانست
2 هرگه کازل و ابد بهم پیوندند اندر دل تو وقت عبادت آنست
1 ای دل چو رسید روز اومید بشب هیچت ناید زوصل آن شیرین لب
2 زان پیش که تیره گرددت دیده ز اشک باری دگری بروشنایی بطلب