1 دل خون شد و شرط جان گدازی نیست در خدمت او کمینه بازی اینست
2 با این همه هم هیچ نمی یارم گفت شاید که مگر بنده نوازی اینست
1 منعما شکرهای انعامت بزبان قلم نیاید راست
2 دوش در انتظار وعدۀ تو یک دم باشد زنیست تا هست
1 دوش با من نگار من آن کرد که بصد سال عذر نتوان کرد
2 زلف بر بند خود بدستم داد حلّ آن مشکلاتم آسان کرد
1 رفت آنکه ز چشم اشک چو لولو بچکد یک دانۀ آبدار نیکو بچکد
2 بی خون چگر گهر فشاندی و کنون لعلی بهزار خون دل زو بچکد