1 از بس که رخ لاله خوش و خندانست چشم تر نرگس اندر و حیرانست
2 رویی که بچشم می در آید اینست چشمی که بروی می در آید انست
1 وقتی که درو راحت درویشانست از من بشنو گر بتوانی دانست
2 هرگه کازل و ابد بهم پیوندند اندر دل تو وقت عبادت آنست
1 آن بت که سوی دهانش رهبر سخنست نسرین بر و پسته لب و شکّر سخنست
2 بوسه ز دهان او کجا دارم چشم؟ چون با لب او مرا سخن در سخنست
1 شیرین دهنت که تنگنای سخنست باماش مضایقت برای سخنست
2 سیمرغ و وفا و کیمیا بتوان یافت لیکن دهن تنگ تو جای سخنست
1 شادیّ زمانه عاشق طبع منست اندیشۀ غم چه لایق طبع منست؟
2 زان بی دم نای و آب انگوربیم کین آب و هوا موافق طبع منست
1 درد تو دوای دل وارون منست آسایش اندرون و بیرون منست
2 برخاک در تو خون دل ریختنست کآن خاک بهر حال به از خون منست
1 این خشک گیا که زرد چون روی منست ریزنده و جای جای جون موی منست
2 و ایت طاق پل شکسته و آب روان گویی که مثال چشم و ابروی منست
1 گر شرح دهم که بی تو کارم چونست یا حالت چشم اشک بارم چونست
2 کارم همه غم خوردن و بارم برجان انصاف به بین که کار و بارم چونست
1 دل خون شد و شرط جان گدازی نیست در خدمت او کمینه بازی اینست
2 با این همه هم هیچ نمی یارم گفت شاید که مگر بنده نوازی اینست
1 گازر بچه را سپید کاری آهوست در آب بسان مردم چشم نکوست
2 او جان و دلم دارد و من زوطمعی انصاف در این مکعامله گازر اوست