1 پیوسته کمان دولتت بر زه باد روز تو ز روز و شبت از شب به باد
2 تا عالم و آب و خاک بر جای بود بر روی زمین حکم تو فرمان ده باد
1 از بس که کنم شام و سحر در کارت خون گشت مرا دل و جگر در کارت
2 گفتی که کنی یک نظر اندر کارم کردم چو نکردی آن نظر در کارت
1 دریاب گرت دست رسی خواهد بود کین عالم فانی نفسی خواهد آمد
2 در هجر باختیار چندین بمکوش هجران ضرورتی بسی خواهد بود
1 گفتم که مرا وصل تو نفزاید آب هجران توأم ز دیده نگشاید آب
2 خندان خندان گفت که نتوان دانست باشد که بجوی رفته باز آید آب
1 غافل بودم که یار بر ما بگذشت چون برق برهگذار بر ما بگذشت
2 نادیده رخش تمام تا چشم زدیم چون راحت روزگار بر ما بگذشت
1 غمگین دل من که شادمان از غم تست عمری گم کرد و جز رضای تو نجست
2 بر بوی تو زنده با تنی نیم درست چون باد صبا همی کشم پایی سست
1 ماییم نهاده سر بفرمان شراب جان کرده فدای لب خندان شراب
2 هم دست بجان آمد از ساغر می هم بر لب ساغر آمده جان شاب
1 آتش که بطبع جان کداز آمده است وز روی نهاد سرفراز آمده است
2 میخواست که بر دل منش دست بود بنگر بکدام دست باز آمده است
1 گر چه خوش نیست حالت ناخوش ما درد سر ماست این دل سر کش ما
2 با اتش غم چو شمع دل خوش کردیم کآبیست ز سر گذشته این آتش ما
1 من دوش دلی ز دستکار دهنت بگذاشتم آنجا بکنار دهنت
2 گر یافته یی پیش منش باز فرست تا می دارم بیادگار دهنت