1 تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست سرچشمة آب نصرت اندر سراوست
2 رخساره بخون دشمنانت شوید این نیز نشان پاکی گوهر اوست
1 می ده که دل ریش مرا مرهم اوست سودازدگان عشق را همدم اوست
2 پیش دل من خاک یکی جرعه بهست از چرخ که کاسۀ سر عالم اوست
1 بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست ناچار زهر غمی بیازارد دوست
2 گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟ غم نیز چو من روی نکو دار دوست
1 برخاک درت بخت مرا بخوابگهست در کوی تو جان بقیمت خاک رهست
2 در دور تو نام پارسایی گنهست در عهد غم تو روی شادی سیهست
1 بشنو سخن باد که چون دلخواهست بنشین که نه وقت آتش و خر گاهست
2 این باد بدین خوشی ندانم زکجاست یا محمل گل رسید یا در راهست
1 از چرخ کهن محنت و دردم تازه ست وز نالۀ من همه جهان آوازه ست
2 وین غصّه که من می کشم از هجرانت چون آرزوی من بتو بی اندازه ست
1 گفتند دل تو الز خرد بیگانه ست دیوانگی او همه شهر افسانه ست
2 در سلسلۀ زلف تو بستیم او را خود سلسله دیوانه تر از دیوانه ست
1 گفتم: ز تو خوبتر درین شهر بسیست گفتا که چو من بعالم اندر هم نیست
2 گفتم: نه همه چشم دو دارند ایشان گفت آری، ولیکن نه همه چشم یکیست
1 دی گفت ندیدمت درین روزی بیست خیرست، کم آمدن چرا؟ موجب چیست؟
2 پیش لب او همین زمان بتوان مرد صد سال بلطف این سخن بتوان زیست
1 گر چه دل من چو شمع آتش خایست این آتش من چو آب جار افزایست
2 ورچند مرا زبان تن فرسایست چون شمع زبان من بتن برپایست