1 کرد این طمع خام تبه نام مرا بیهوده بباد داد ایام مرا
2 قدری هیزم از تو طمع می دارم تا پخته کند این طمع خام مرا
1 ترکم سوی آما جگه آمد سر مست چون غمزۀ خود تیر و کمان اندر دست
2 هر تیر که چون منش ز خود دور انداخت نالان نالان برفت و در خاک نشست
1 هر کو بشناخت مستی و پستی را بفروخت بیک جرعۀ می هستی را
2 مانندۀ نرگس آنکه صاحب نظرست بر دیدۀ خود جای کند مستی را
1 در بند جهان کسی که او بیشترست چون زلف تو آشفته و آسیمه سرست
2 چون چشم تو آن خوشست در عالم، کو مستست چنان که از جهان بی خبرست
1 بی مرگی اگر چه آشنایی مرگست از دست مده که آن نوای مرگست
2 چندین نکنی کوشش اگر بشناسی کآسایش زندگی بلای مرگست
1 یک روز فلک کار مرا ساز نداد هرگز سوی من بخت خوش آواز نداد
2 یک شب نفسی از سر شادی نزدم کآن روز بدست صد غمم باز نداد
1 در حیله گری هزار رنگ آورمت تا چون دهن خویش بتنگ آورمت
2 هرچند که در پرده یی از موزونی روزی بترانه یی بچنگ آورمت
1 دی گفت ندیدمت درین روزی بیست خیرست، کم آمدن چرا؟ موجب چیست؟
2 پیش لب او همین زمان بتوان مرد صد سال بلطف این سخن بتوان زیست
1 چون دید بگاه رفتن از عزم درست بر رهگذر لب پی جانم شده سست
2 بگریست، مرا گفت نه هم روز نخست می گفتمت این کار نه اندازۀ تست؟
1 زلف که هزار عهد محکم بشکست پشت و دل صفدران عالم بشکست
2 گفتم که بگیرمش شبی در مستی با آن همه پر دلی از آن هم بشکست