دیشب هوس دل از کمالالدین اسماعیل رباعی 169
1. دیشب هوس دل غمینم بگرفت
و اندیشۀ یار نازنینم بگرفت
1. دیشب هوس دل غمینم بگرفت
و اندیشۀ یار نازنینم بگرفت
1. وقت سحرش چو عزم رفتن بگرفت
دلرا غم جان رفته دامن بگرفت
1. آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت
زان پس که دلم بزلف چون شست گرفت
1. گر چه کرمت ز من عنان باز گرفت
دل دوستی ترا بجان باز گرفت
1. یارآمد و دست من آشفته گرفت
وز من گله های گفته ناگفته گرفت
1. دل باز حدیث شادی افسانه گرفت
در گوی غمت آمد و کاشانه گرفت
1. دل را هوس زلف دلارای گرفت
یکباره شد اندر خم او جای گرفت
1. راز تو بنزد این و آن نتوان گفت
آسان آسان بترک جان نتوان گفت
1. در کوی وفا چو بی درنگیست دلت
با آتشی بجنگیست دلت
1. ای جان و جهانرا مدد از لطف و دمت
حیران شده عقل از صفت و بیش و کمت
1. ای جان جهان را مدد از لطف دمت
حیران شده عقل از صفت بیش و کمت
1. در حیله گری هزار رنگ آورمت
تا چون دهن خویش بتنگ آورمت