1 دیشب هوس دل غمینم بگرفت و اندیشۀ یار نازنینم بگرفت
2 گفتم بروم بر پی دل تا آنجا اشکم بد و ید و آستینم بگرفت
1 کس چون تو اسیر ریش بسیار مباد برگردن هیچکس چنان بار مباد
2 باریش چنان کسی سروکار مباد برریشستان کسی گرفتار مباد
1 ایّام جز از عشوۀ بسیار نداد در دست کسی یک گل بی خار نداد
2 چون آخر کار جان بخواهد ستدن پس هر چه زمانه داد انگار نداد
1 احدات زمانه را چوپایانی نیست و احوال جهان را سر و سامانی نیست
2 چندین غم بیهوده بخود راه مده کین مایةۀ عمر نیز چندانی نیست
1 در باغ بین زگونه گون برگ و نوا زان برگ و نوا آرزوی طبع روا
2 برخیز و بیا و میوه از شاخ بخور گر خورده نیی ز دیگ چوبین حلوا
1 اقطاع طرب در نظر ساغر ماست سر سبزی عیش در سر ساغر ماست
2 بیمست که از فروغ می لعل شود پیروزه که طرف کمر ساغر ماست
1 تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست سرچشمة آب نصرت اندر سراوست
2 رخساره بخون دشمنانت شوید این نیز نشان پاکی گوهر اوست
1 گر شرح دهم که بی تو کارم چونست یا حالت چشم اشک بارم چونست
2 کارم همه غم خوردن و بارم برجان انصاف به بین که کار و بارم چونست
1 بس که بشب مرا خروش و زاریست در دیدۀ خفتگان ز من بیداریست
2 گر چشم ترا ز حال من نیست خبر آن بی خبری او هم از بیماریست
1 غمهای فراخ من نه در خورد دلست گرم آتشی من از دم سرد دلست
2 فی الجمله کرم شادی عالم باشد با آن همه درد دل مرا درد دلست