1 .... عشق تو فیروز مباد جز جان من از عشق تو با سوزمباد
2 ... ندیده بودیم روا روزی که غمت نه بینم آنروز مباد
1 عید آمد و ساز پارسایی بشکست گل نیز چو روزه رخت برخواهد بست
2 دوران شرابست، مخب الّا مست گل بر سر پایست، منه جام از دست
1 شمعم که زمن هست اثر غم پیدا شد سوز دلم زچشم پر نم پیدا
2 زآن نیست مرا سوز زماتم پیدا کم گریه و خنده نیست از هم پیدا
1 هر لحظه دل اندر هوسی نتوان بست دل در هوسی هر نفسی نتوان بست
2 یکباره دلم شکسته شد رد ره عشق و آن دل که شکست در کسی نتوان بست
1 خورشید غلام آن رخ مه وش باد تیرستم ترا دلم ترکش باد
2 در خاک در تو مرد خوش خوش دل من یا رب که دعا کرد؟ که خاکش خوش باد
1 اشکم که ز خون این دل ناشادست از بی آبی ز چشم من افتادست
2 مگذار که بر خاک درت می غلتد آخر نه چنانکه هست مردم زادست؟
1 بی روی توام صبر و دل و هوش مباد بی یاد تو هر می که خورم نوش مباد
2 هرچند ترا زمن نمی آید یاد هرگز غم تو مرا فراموش مباد
1 شاها چوبداد داد هر کس دادت داد طرب امروز بباید دادت
2 عالم بزبان سوسن آزادت می گوید: نو روز مبارک بادت
1 آن باده که چشم عیش روشن دارد همواره ز دست من نشیمن دارد
2 منگر تو بدان که من چه دارم بر دست آن بین تو که او چه دست بر من داد
1 ای دل اگرت بوصل دلدار هواست مرگ خود و زندگیت ازو باید خواست
2 پروانه بوصل دست درگردن شمع آنگاه آورد کز سر خود برخاست