1 خون باد دل ارشاد بپیوند تو نیست جان برخی اگر بر سر سوگند تو نیست
2 دشمن دارم کسی که در تو نگرد من بندۀ انکسم که در بند تو نیست
1 بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست ناچار زهر غمی بیازارد دوست
2 گر زانکه غمی برویش آمد چه عجب؟ غم نیز چو من روی نکو دار دوست
1 تا تنگ دلم جای چو تو خوش پسرست الحق ز خوشی دلم چو تنگ شکرست
2 جانا چو شکر ز تنگت از ناگزرست در دست من آی کز دلم تنگ ترست
1 هستم ز وصال دوست دلشاد امشب وز غصۀ هجر گشته آزاد امشب
2 با یار نشسته و بغم می گویم یا رب که کلید صبح گم باد امشب
1 در کوی وفا چو بی درنگیست دلت با آتشی بجنگیست دلت
2 من با تو بگویم که چه رنگیست دلت نازک تر از آبگینه سنگست دلت
1 یارآمد و دست من آشفته گرفت وز من گله های گفته ناگفته گرفت
2 زین دولت بیدار عجب ماندم نیک کو بخت بد مرا چنین خفته گرفت
1 درد تو دوای دل وارون منست آسایش اندرون و بیرون منست
2 برخاک در تو خون دل ریختنست کآن خاک بهر حال به از خون منست
1 گازر بچه را سپید کاری آهوست در آب بسان مردم چشم نکوست
2 او جان و دلم دارد و من زوطمعی انصاف در این مکعامله گازر اوست
1 از بحر کف تو چون برامد تیغت نشگفت که پر ز گوهر آمد تیغت
2 از بس که دوید در قفای دشمن از تیزی خویش در سر آمد تیغت
1 ای دل چو ترا ذوق لب جانان نیست کم گوی حکایتی که دل با آن نیست
2 چون نای بتقلید حدیث لب یار آنکس گوید که در لب او جان نیست