1 در خدمت تو گر تن من برپایست آن هم نه بزور خویشتن برپایست
2 شمعی که میان انجمن برپایست از ضعف تنش به پیرهن برپایست
1 بس که بشب مرا خروش و زاریست در دیدۀ خفتگان ز من بیداریست
2 گر چشم ترا ز حال من نیست خبر آن بی خبری او هم از بیماریست
1 تا ظن نبری که در نکوئیت شکیست یا چون رخ تو ستاره یی بر فلکیست
2 در بی آبیّ و شوخی و تیغ زدن خورشید سپهر و چشم تو هر دو یکیست
1 شاها ز غمت زمانه چون دلتنگیست پیروزۀ چرخ هر زمان از رنگیست
2 دی از سر تو بر آسمان یک گز بود و امروز ز سر تا بتنت فرسنگیست
1 گر در دهن تو از فراخی سخنیست آسوده ز گفت و گوی هر طعنه ز نیست
2 گر هست بچشم ما دهان تو بزرگ ز آنست که آن دهان نه کوچک دهنیست
1 در آرزوی روی چو روزت شب نیست کین سوخته تا صبح دم اندر تب نیست
2 تو غرّه بدان مشو که گویاست لبم کم از همه تن جان بجز اندر لب نیست
1 یک ذره هوای من مسکینت نیست با ما نفسی ساختن آئینت نیست
2 در حسن سخن نمی رود آنت هست دعوی وفا می کنی و اینت نیست
1 با روی تو این دیدۀ پرنم بدنیست با خط تو آن طرۀ پر خم بدنیست
2 در باب جمال زلفت اصلیست بزرگ وان اندک موص عارضی هم بد نیست
1 آن دل که بجز سوی غمت رهبر نیست بی روی دلفروز توام در خور نیست
2 جان گرچه عزیزست ولی جانب او از جانب رخسار تو نازک تر نیست
1 بی روی تو غمگسار من جز غم نیست یک لحظه دلم ز خویشتن خرّم نیست
2 گر نیست مرا دل طرب نیست عجب کز بس غم دل مرا دل غم هم نیست