عکس رخ تو چون از کمالالدین اسماعیل رباعی 217
1. عکس رخ تو چون بر فلک می افتد
مه در دویی خویش بشک می افتد
1. عکس رخ تو چون بر فلک می افتد
مه در دویی خویش بشک می افتد
1. چون غنچۀ گل در تک و پو می افتد
از شاخ بهر باد فرو می افتد
1. زلفت همه بر لالۀ تر می غلتند
گه بر گل و گاه بر شکر می غلتد
1. اشکم ز تو در خون جگر می غلتد
پیش در تو بخاک در می غلتد
1. کی بی تو مرا چو غنچه دل خوش گردد؟
تا هر نفس حال مشوش گردد
1. از عکس لبت دیده بدخشان گردد
وز یاد رخت سینه گلستان گردد
1. جایی که مل لعل پیاپی گردد
طبعم همه گرد طرب و می گردد
1. چون کار زمانه بر گذر میگردد
هردم همه کارها دگر میگردد
1. مشک تو نقاب ارغوان می گردد
سوسن به بنفشه در نهان می گردد
1. گل راز طرب همه دهان می خندد
گویی ز برای چه چنان می خندد؟
1. گل در مه روزه همچنان می خندد
گویی که بطنز بر جهان می خندد
1. چون دید بر آورده غم از جانم گرد
بی فایده بسیار پشیمانی خورد