1 ای قبله گه ملک خم ابرویت وی سیلی ابلیس زده بازویت
2 ای هشت بهشت خانه یی از کویت وی دوزخ نیم سوختۀ هندویت
1 وقتی که بتم گره بر آن زلف نهاد از سختی بند بر قفا می افتاد
2 امروز بشکر آنکه بندش بگشاد بر روی افتاد بوسه بر پایش داد
1 آزرده چو شد ز زخم نشتر دستت از کردۀ غمزه برد کیفر دستت
2 گر چشمۀ خون گشت روان بر دستت نشگفت چو باشد دلم اندر دستت
1 چشم تو که بیماری او ننهفتست در خیره کشی طاق فلک را جفتست
2 معذور بود زلف تو گرآشفتست زیرا که دو بیمار عزیزش خفتست
1 آنها که فلک وفا نداد ایشان را وصل من و تو بد اوفتاد ایشانرا
2 خواهند مرا ز خدمتت باز برند یا رب که زبان بریده باد ایشانرا
1 چون تیغ زند اجل سپرها هیچست وین حشمت و جاه و مال وزرها هیچست
2 چندانکه بد و نیک جهان می بینم نیکست که نیکست دگرها هیچست
1 از روی تو زلف پاره یی بگرفتست هر حلقه ازو کناره یی بگرفتست
2 وان خال سیاه بر رخت پنداری در پیکر مه ستاره یی بگرفتست
1 کام همه ناله و خروشست امشب نه صبر پدیدست و نه هوشست امشب
2 دوشم خوش بود ساعتی پنداری کفارت خوش دلی دو شست امشب
1 زلف تو چنان بباد بر داد مرا کآورد ز خویشتن بفریاد مرا
2 چندان ز سر زلف تو افتاد مرا کز وصل رخ تو نیست خود یادمرا
1 ای جان جهان را مدد از لطف دمت حیران شده عقل از صفت بیش و کمت
2 روزی صدبار همچو زلف بخدمت اندیشه ز سر رفته فرو تا قدمت