1 ساقی بر من چو جام روشن بنهاد جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
2 عقلم چو صراحی ار چه گرد نکش بود حالی چو پیاله دید گردن بنهاد
1 ذوقیست لب ترا که جان دریابد رمزیست که جان عاشقان در یابد
2 اندر کمر تو معنیی باریکست من بندۀ آن کم آن دریابد
1 بی روی تو جز بخت نگون کی خسبد؟ بیدار بکارت اندرون کی خسبد؟
2 در ارزوی تو گر نخفتم چه عجب؟ خون گشت مرا دو چشم ، خون کی خسبد
1 در بزم ملک زهره نواگر زیبد خورشید شراب و ماه ساغر زیبد
2 گر صورت مملکت مصور گردد رای ملک الملوکش افسر زیبد
1 چون آه دمادمم افتد سوز دل من در دل انجم افتد
2 با روی تو گر چشم مرا کار افتاد آری همه کارها بمردم افتد
1 زلفت که زروی باز پس می افتد در پای تو چون من بهوس می افتد
2 چشم تو که عالمی نیفتد در وی مستت از آن در همه کس می افتد
1 عکس رخ تو چون بر فلک می افتد مه در دویی خویش بشک می افتد
2 رخسارۀ لعل بر رح زردم نه کان رنگ برین رنگ خشک می افتد
1 چون غنچۀ گل در تک و پو می افتد از شاخ بهر باد فرو می افتد
2 ز آغاز و سرانجام همی اندیشد وز آمد و شد خنده برو می افتد
1 زلفت همه بر لالۀ تر می غلتند گه بر گل و گاه بر شکر می غلتد
2 روزی صد بار بر درت میدم چشم تر می شود و بخاک در می غلتد
1 اشکم ز تو در خون جگر می غلتد پیش در تو بخاک در می غلتد
2 در آرزوی خاک در تو همه شب از چهرۀ من بر سر زر می غلتد