1 آن لاله نگر چو ساغری آمده خرد یک نیمه از آن صافی و یک نیمش درد
2 وان شبنم بین نشسته بر عارض گل گویی که پیاله حل شد و می بفسرد
1 زین سر که زبان دور باشت دارد خصمان ترا بگفت و گو نگدارد
2 پیوسته ز خون دشمنان آب خورد این شاخ که مرگ ناگهان بار آرد
1 بر من چو لبت ببوسه شکّر بارد چشم تو روا بود گرش بشمارد
2 بادام شکسته ات دو مغزت از آن هر یک بدو در شمار من می آرد
1 آیین ستمگری که عالم دراد در طبع بهار عدل می نگذارد
2 از بیم مصادره نمی یارد شاخ کز جیب شکوفه سیم بیرون ارد
1 زلف تو از آن باد که در سر دارد جز بر گل لاله گام می نگذارد
2 در سایۀ رخسار تو چون جای گرفت شاید که بآفتاب سر در نارد
1 خون گشته دلم با تو چنان خو داد کاندوه ترا شادی جان پندارد
2 در چشم اگرش فرو گذارم یک دم سر جز بستانۀ درت بر نارد
1 زلف تو که خون خلق ازو می بارد گیرم دل عاشقان همی آزارد
2 باری کلهت بروچه دعوی داد؟ کز سایه بآفتاب می نگذارد
1 گر حلقۀ زلف تو کسی زبشمارد در حال دلش بکفر ایمان آرد
2 زین سر که سر زلف درازت دارد کس را بوصال روی تو نگذارد
1 آن ماه که چرخ بر رخش مهر آرد نقاش ازل مثل رخش ننگارد
2 دی گفت زقامتم خجل گردد سرو ای سرو ، مگو هیچ ، که قدش دارد؟
1 اشکیم ز اندازه برون می بارد کم بود ازین سان که کنون می بارد
2 جابی برسد تنگی عالم دل کز ابر دو چشمم همه خون می بارد