1 کو دیده که تا بر وطن خود گرید بر حال دل و واقعۀ بد گرید؟
2 دی بر سر یک مرده دو صد گریان بود امروز یکی نیست که بر صد گرید
1 شد دیده بعشق رهنمون دل من تا کرد پر از غصه درون دل من
2 زنهار اگر دلم نماند روزی از دیده طلب کنید خون دل من
1 ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش خودباش بهر درد دلی محرم خویش
2 تنها بنشین و خود همی خور غم خویش ور همدمت آرزو کند هم دم خویش
1 می نتوانم اشک فراوان بارید خون جگر از دیده چو باران بارید
2 صد گونه بهانه بیش بر باید ساخت تا بی تو دو قطره اشک بتوان بارید
1 زلف تو دلم برد و بقصد جان شد گفتم که بگیرمش زمن ترسان شد
2 در تاب شد از نخست و بر خود پیچید پس خم زد و در زیر کله پنهان شد
1 آیین ستمگری که عالم دراد در طبع بهار عدل می نگذارد
2 از بیم مصادره نمی یارد شاخ کز جیب شکوفه سیم بیرون ارد
1 بر من که ازین پس غم عالم نخورم شادیّ و غمش تا بتوانم نخورم
2 گر تاج نهد بر سر من دم نخورم ور نیز کلاهم ببرد غم نخورم
1 نه گفته بدی عهد مزور نکنم کس را بجهان با تو برابر نکنم
2 من خود بمیان عبد دار می گفتم گر گونه فرو بری که باور نکنم
1 ای دوست بیکباره ره ناز مگیر هر لحظه بهانه یی نو آغاز مگیر
2 هر چند که مقصودی از آن حاصل نیست پیغام دروغ هم ز من بازمگیر
1 گل گرچه ز حسن می نهد خار دلم سرو ار چه کشد ز لطف تیمار دلم
2 جز روی تو در وجه دلم می نشود جز قدّتو راست نیست بر کار دلم