شمعم که چو باد از کمالالدین اسماعیل رباعی 277
1. شمعم که چو باد هوسم بر سر زد
بر تارک من افسر خاکستر زد
1. شمعم که چو باد هوسم بر سر زد
بر تارک من افسر خاکستر زد
1. آن ماه و شی که طعنه اندر خور زد
وز تودۀ مشک بر سمن چنبر زد
1. از دست بشد دلی که صد جان ارزد
وز تن گهری بشد .......ان ارزد
1. بر سوز دل من دل آتش سوزد
آب از نم چشم من تری اندوزد
1. گفتی که دلت چند پیاپی سوزد
بیچاره نه آتشست تا کی سوزد؟
1. پیوسته دلم ز خرّمی پرهیزد
هر جا که غمی بود در او آویزد
1. باز این چشمم چه فتنه می انگیزد
کز دزدی و خون هیچ نمی پرهیزد
1. شمعم که چو غم بقصد من برخیزد
صد خصم مرا ز خویشتن برخیزد
1. مشکین خطی از بعب تو بر می خیزد
سودا بشب از دل قمر می خیزد
1. تا با لب تو لبم هم دآواز نشد
وندر ره وصل با تو دمساز نشد
1. گل خواست که چون روی تو زیبا باشد
وین خود چه خیالست و چه سودا باشد؟
1. آنرا که چو تونگار در خور باشد
باید که ز سیم و زر توانگر باشد