1 کی بی تو مرا چو غنچه دل خوش گردد؟ تا هر نفس حال مشوش گردد
2 گر باد بجنبد بدرم پیراهنی ور آب خورم در دلم آتش گردد
1 از عکس لبت دیده بدخشان گردد وز یاد رخت سینه گلستان گردد
2 بی روی توگر آب خورم چون گلبن اندر دل من چو غنچه پیکان گردد
1 جایی که مل لعل پیاپی گردد طبعم همه گرد طرب و می گردد
2 وقت گل و می حاضر و ، یاران هم دم گر توبه کنم مسلّمم کی گردد؟
1 چون کار زمانه بر گذر میگردد هردم همه کارها دگر میگردد
2 من دانم و ساغری که در میگردد ور هفت فلک زیر و زبر میگردد
1 مشک تو نقاب ارغوان می گردد سوسن به بنفشه در نهان می گردد
2 هر چند که در حسن جهانیست رخت دریاب که احوال جهان می گردد
1 گل راز طرب همه دهان می خندد گویی ز برای چه چنان می خندد؟
2 آری همه کار کش ببرگست ز زر زان خفت ستان و بر جهان می خندد
1 گل در مه روزه همچنان می خندد گویی که بطنز بر جهان می خندد
2 می روشن و نو بهار و مردم هشیار گل را عجب آمدست از آن می خندد
1 چون دید بر آورده غم از جانم گرد بی فایده بسیار پشیمانی خورد
2 بگذشت و همی گریست، می گفت بدرد خوی بد من کار چنین داند کرد
1 دوش آن دل خون گشتۀ محنت پرورد جان هم بغم تو داد بر بستر درد
2 چشمم بنخفت تا برو آبی ریخت پس هم بسر کوی تو در خاکش کرد
1 هر کس که در آن قامت موزون نگرد او را بقیاس خویش کوته شمرد
2 چون روز نشاط و طرب ماست قدت کوتاه نماید چو بشادی گذرد