1 ... که طاقت فراقت دارد ؟ دل کیست که برگ اشتیاقت دارد؟
2 ... روی تو که بتواند ساخت ؟ با درد فراق تو که طاقت دارد؟
1 نرگس که دلش هوای ساغر دارد بادی ز نشاط و لهو در سر دارد
2 در دست عصا زمدّد تر دارد کوری بنشاطست مگر زر دارد
1 دل گرچه امید وصل کمتر دارد اندوه ترا بناز در بر دارد
2 هرجا که رسد مردمک دیدۀ من از شکر خیال تو زبان تر دارد
1 امروز ملالی بکمالم دارد باور نکنی که بر چه حالم دارد
2 از هر چه بر اندیشۀ مردم گذرد زان چیز وزعکس آن ملالم دارد
1 آن شاخ سمن که روی خندان دراد می نتواند که سیم پنهان دارد
2 وان غنچۀ تنگ خولب آورده بهم زر تعبیه در جامۀ خلقان دارد
1 لعل تو ز لطف صورت جان دارد خطت صفت مهر سلیمان دارد
2 وین طرفه که با مهر سلیمان زلفت دیویست که باد را بفرمان دارد
1 شاخ ارز شکوفه شکل پروین دارد آن هم ز سرشک من غمگین دارد
2 از ناله من کوه بدان سنگ دلی از لاله بدامن دل خونین دارد
1 گر دیدۀ نرگس نه سبل می دارد بینایی او چرا خلل می دارد؟
2 بید ارنه سر خلاف دارد در باغ از بهر چه گربه در بغل می دارد
1 شب گر چه ز روشنی جدایی دارد او را دو طرف بروشنایی دارد
2 بیگانه ز حال دل منم ورنه دلم دیریست که با تو آشنایی دارد
1 هر سال شکوفه سیم چندان بارد کاندر همه کیسه یک درم نگذارد
2 گل زر ز برای آن همی گرد آرد کو پیرهنی دریده عمری دارد