1 ای طبع تو از هنر نکو آیین تر جانت خوانم هستی وزان شیرین تر
2 بر مرغ دلان چرا زنی سنگ جفا؟ ای تو ز کمان گروهه دل سنگین تر
1 زان پس که فدای عشق تو کردم جان بر من زچه خشمناکی ای جان و جهان
2 هرگز تو مرا چه داده یی جز دشنام؟ یا زآن تو من چه برده ام جز فرمان
1 می خوارگی اندر مه دی می باید همدم همه ساله نای و نی می باید
2 روی زمی از برف سپیداب گرفت گلگونه اش از جرعۀ می می باید
1 قلب صف عقل عقربی می شکند بازار هلال غبغبت می شکند
2 چشمم زغمت نیک گهر ریز شدست دریاب که ناموس لبت می شکند
1 خون گشته دلم با تو چنان خو داد کاندوه ترا شادی جان پندارد
2 در چشم اگرش فرو گذارم یک دم سر جز بستانۀ درت بر نارد
1 گرمن ز غمت حکایت آغاز کنم با خود دل خلقی بغم انباز کنم
2 خون در دل من فسرده بینی ده تو چون غنچه اگر من سر دل باز کنم
1 چشم و دل من زبس که پر غم شده اند در تاب فتاده اند و پر نم شده اند
2 وانگه ز برای کشتن آتش غم خون دل و آب دیده در هم شده اند
1 وقتست که بار بلبل آشوب کند فرّاش چمن ز باد جاروب کند
2 گل پیرهن دریدۀ خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند
1 ماییم نگین خاتم جان ماییم ماییم که بیگار خرد فرماییم
2 در آتش غم چو شمع از آن فرساییم کز جسم بکاهیم و بجان افزاییم
1 گل راز طرب همه دهان می خندد گویی ز برای چه چنان می خندد؟
2 آری همه کار کش ببرگست ز زر زان خفت ستان و بر جهان می خندد