1 بی روی تو صبر ازین فزون نتوان کرد چون بتوان کرد صبر، چون نتوان کرد؟
2 با خون دلم مهر تو آمیخت چنانک بی خون دلش ز دل برون نتوان کرد
1 دل خوی فراقفای غم خوردن کرد در بندگیت هر چه توان کردن کرد
2 تا داشت رگی در تن و خونی در رگ خدمت چو صراحی برگ گردن کرد
1 یارم ز جفا هیچ رها کرد؟ نکرد یک وعده که فرمود وفا کرد ؟ نکرد
2 هر تیر که چشم مستش انداخت بمن گویی بخطا یکی خطا کرد؟ نکرد
1 امسال بهار رسم دیگر گون کرد مستخر جیش باد صبا بین چون کرد
2 بر شاخ شکوفه را کشید اندر چوب تا هر درمی که داشت زو بیرون کرد
1 تا این دل محنت زده آهنگ تو کرد جان در سر کار رخ گل رنگ تو کرد
2 خود می داند که تنگ روزیست دلم زان روی طمع در دهن تنگ تو کرد
1 با من سر زلفش ار پریشانی کرد دوشم لب او ببوسه مهمانی کرد
2 لب بر لب من نهاد و در خواب شدم گفتا تو شکر خواب چنین دانی کرد
1 آن غنچۀ گل که طبع خرّم آورد در دیدۀ نازنین را از آن نم آورد
2 کامروز صباش بریکی دم آورد برگی که بخون دل فراهم آورد
1 خون دل من بتم بصد ناز خورد مانند پیاله یی کز آغاز خورد
2 جانم چو پیاله بر لب آمد بامید باشد که دمی لبش بمن باز خورد
1 غمگین دل من غم همه عالم خورد هر کجا که غمی دید همه در هم خورد
2 ناخورده غنی نماند شاید که کنون شادیّ دلم خورم که چندین غم خورد
1 گردون چو غم زشت و نکومی نخورد این شکر و شکایت اندرو می نخورد
2 وین صبح که هر نفس دهان بگشاید جز آب حیات ما فرو می نخورد