1 آخر خبری زین دل تنگ بپرس شرح غمم از طرۀ شبرنگ بپرس
2 جانا چو خوری باده بهنگام صبوح احوال دلم ز نالۀ چنگ بپرس
1 چون نرگس نیم خفته بیدار شود بر یک قدمش دو سر پدیدار شود
2 چون مشعلۀ دو سر که بفروزندش وز جنبش باد سر نکونسار شود
1 ای دل ز حدیث چون نمی بارد زر کم کن ز سخن که کار زر دارد زر
2 گر خود همه تن زبان شوی چون سوسن چون نرگست از دیده برون آرد زر
1 عمری رخ یکدگر ندیدیم بچشم و امروز که در هم نگریدیم بچشم
2 با یکدگر احوال خود از بیم رقیب گفتیم با برو و شنیدیم بچشم
1 دیشب من و صبح از غمت دم نزدیم کمتر از یکی آه بود هم نزدیم
2 بودیم همه شب من و اختر تا روز درهم زده چشم و چشم برهم نزدیم
1 تا با لب تو لبم هم دآواز نشد وندر ره وصل با تو دمساز نشد
2 اگر گریه دو چشم من فراهم نامد وز خنده دهان من زهم باز نششد
1 هنگام صبوحست حریفان خیزید وان باقی دوشین بقدح در ریزید
2 یک لحظه ز بند نیک و بد بگریزید در بی خبریّ و بی خودی آویزید
1 ای بحر کف تو چون امل پنهاور لطف تو میان آب و آتش داور
2 روزی که کفت داروی حرمان بخشد از حال من شکسته دل یادآور
1 عشّاق نه از غم جوانی گریند یا از پی مال و سوزیانی گریند
2 چون چنگ همه ز تن درستی نالند چون شمع همه ز زندگانی گریند
1 چون موم بدست غم زبون باید شد و آنگه بآتش اندرون باید شد
2 ور روشنی می طلبی همچون شمع سوزان سوزان زخود برون باید شد