ای باد صبا ، از کمالالدین اسماعیل رباعی 325
1. ای باد صبا ، بخاک پایت سوگند
از من بر خواجه بر زمین بوسی چند
1. ای باد صبا ، بخاک پایت سوگند
از من بر خواجه بر زمین بوسی چند
1. یارم چو سوار سوی میدان راند
از دشمن و دوست جان و دل بستاند
1. ایّام بر آنست که تا بتواند
یک روز مرا بکام خود ننشاند
1. پروانۀ تو عمید اصلاً بنخواند
شمعی که تو افروخته بودی بنشاند
1. بستان دلم،ارنه غم زمن بستاند
ور من ندهم بدم زمن بستاند
1. لعل تو طریق مهربانی داند
هر شیوه که در لطف تو دانی داند
1. با عشق تو خوشدلی در ایّام نماند
تو شاد بزی که رامش و کام نماند
1. اکنون که ز خوشدلی در ایّام نماند
یک همدم پخته جزمی خام نماند
1. اهل طبرستان همه چون فاخته اند
کز سلّۀ بید خانه پرداخته اند
1. چشم و دل من زبس که پر غم شده اند
در تاب فتاده اند و پر نم شده اند
1. زر رشتۀ خور زتاب شب بگسستند
یکباره در روزه بما در بستند
1. نام کف تو چو پیش دشمن بردند
گوهر ز دو چشم او بخرمن بردند