1 دل را زرخ خوب تو می نگزیرد چون زلف تو زان قرار می نپذیرد
2 از کژ طبعی که مردم دیدۀ تست از چشم خوشت کناره یی می گیرد
1 چون دست افق گلوی پروین گیرد عالم ز فروغ صبح آیین گیرد
2 از کوه چوپای مهر در سنگ آید بر بخت بد اندیش تو نفرین گیرد
1 نه عقل ز کار من شماری گیرد نه در دل من صبر قراری گیرد
2 اشکی که بخون جگرش پروردم هر لحظه ز چشم من کناری گیرد
1 عاشقی که بیاد روی دلبر میرود هر دم زدنی بذرق دیگر میرد
2 شمعی همه شب در آن هوس زنده کند تا صبحدمی پیش رخ خور میرد
1 هر لحظه فلک بهانه یی آغازد تا از پی من درد دلی بر سازد
2 زین پس من و عیش خوش که از کیسۀ عمر زین بیش بخرج غم نمی پردازد
1 شاید که دلم بمن نمی پردازد کز غصه بخویشتن نمی پردازد
2 دانی که چرا نیم گریزد ز غمت؟ کز غم بگریختن نمی پردازد
1 شمعم که چو باد هوسم بر سر زد بر تارک من افسر خاکستر زد
2 آب از چشمم دست بدامن درزد و آتش ز دلم سر بگریبان برزد
1 آن ماه و شی که طعنه اندر خور زد وز تودۀ مشک بر سمن چنبر زد
2 در دارالضرب عشق ضراب غمش از چهرۀ ممن دوش بنامش زر زد
1 از دست بشد دلی که صد جان ارزد وز تن گهری بشد .......ان ارزد
2 افسوس که در کار جهان ضایع شد عمری که از آن دمی ......... ان ارزد
1 بر سوز دل من دل آتش سوزد آب از نم چشم من تری اندوزد
2 شب تیرگی از روز سیاهم توزد غم ناخوشی از حالت من آموزد