1 در دولت وصلت ارزبیکارانم و اندر نظرت گر ز سبکسارانیم
2 زلف تو و نرگس تو دانند که ما غموخوار شکستگان و بیمارانیم
1 خصمت که ره قضای بد می جوید پیکارة تو نه از خرد می جوید
2 بر تیغ تو کرد خویشتن را عرضه بیچاره در اب مرگ خود می جوید
1 کاری که نبود از آن گزردم یک دم هرگز غم آن کار نخوردم یک دم
2 گفتند که یک دم بجزین کار مکن من در همه عمر خود نکردم یک دم
1 چون از دلم حکایتی ساز نهد یا از غم تو شکایت آغاز نهد
2 چون نای ز سینه بر آواز نهد هم عشق تود ستم بدهن باز نهد
1 از خار چو آمد گل رنگین بیرون اندوه کنیم از دل غمگین بیرون
2 کردند نظاره را عروسان چمن سرها ز دریچه های چو بین بیرون
1 وقتست که بلبل بگل آواز کند این لابه در افزاید و آن ناز کند
2 بلبل بسخن مضاحک آغاز کند تا گل بشکر خنده دهن باز کند
1 ای دل زر و سیم رامیندیش بخور آن روز پسین را غمی از پیش بخور
2 اندر غم این و آن بسر بردی عمر خوردی غم هر چیز، غم خویش بخور
1 گر زانکه ترا غم دلی روی نمود بس تنگ دلیت از آن نبایست افزود
2 بر بوی دل سوخته می آمد غم زان پیش تو آمد که دلش پیش تو بود
1 چون می شنوم برطمع خودپیروز زین پس منم ودلی قناعت اندوز
2 دانم که شکم خاره تر از چرخ نیم و او نیز بقرصی بسرآرد هر روز
1 ای شب بستان درازی از صبح بوام مگذار که باز خندد امشب لب بام
2 در عمر خود امشبم بدام آمد مرغ گر صبح بخندد بر مد مرغ از دام