1 گفتم که چو مست شد مرا ناز آرد گر بوسه زنم برایگان بگذارد
2 افسوس که همچو نرگس آن بینایی مست است و هنوز چشم زر می دارد
1 چون رنگ رخ تو گل ببازار آرد در شهر بسی شور پدیدار آرد
2 گر یاد قدت کنم بر سرو سهی از شوق چو گلبن همه دل بار آرد
1 عشق تو گرم چه غم فراوان آرد نندیشم اگر هزار چندان آرد
2 یا کار غمت بسر برم مردانه با عشق تو روز من بپایان آرد
1 زلفت که دلم را بفغان می آرد از دل سیهی مرا بجان می آرد
2 هر کجا که حدیثی ز درازی گویند او سر ز فضولی بمیان می ارد
1 مهر تو نشان آب و گل می ببرد رخسار تو رونق چگل می ببرد
2 وان هندوی زلفت تو بچابک دستی ناگه زمیان چشم دل می ببرد
1 نام تو مرا چو بر زبان می گذرد صد چشمۀ نوش در دهان می گذرد
2 گفتی که چگونه می گذاری بی من؟ ناگفته بهست قصه ، هان می گذرد
1 می پنبۀ عقل هرزه گو داند کرد می چارۀ درد دل نکو داند کرد
2 تو می خور و کار غم بدو باز گذار کین خدمت غم بشرط او داند کرد
1 دیوان بگناه تو سفید باید کرد وز بهر تو دین و دل تبه باید کرد
2 تا حاصلش آن بود که از دور مرا دزدیده بروی تو نگه باید کرد
1 با غنچه صبا چو دست اندر کش کرد بشکفت ز شرم و چهره چون آتش کرد
2 دانست که نورسیده و ساده دلست او را بدوسه قراضه زر دلخوش کرد
1 چشم تو اگر نظر بغمخواران کرد مستست و لیک کار هشیاران کرد
2 انصاف بجای خویشتن کرد همه گر مردمیی بجای بیماران کرد