گفتم که ترا از کمالالدین اسماعیل رباعی 361
1. گفتم که ترا ماه زمین می گویند
گفتا که چنینم نه چنین می گویند
1. گفتم که ترا ماه زمین می گویند
گفتا که چنینم نه چنین می گویند
1. راز من و تو چو هر کسی می گویند
هر کس سخنی از هوسی می گویند
1. گر زانکه ترا غم دلی روی نمود
بس تنگ دلیت از آن نبایست افزود
1. روزی دل من ز جست و جویی ناسود
پای طلبم ز بس تکاپو فرود
1. گل چو ز صبا حدیث رویت بشنود
لبخند یی از سر رعونت بنمود
1. روزی لبم از رخ تو بوسی بر بود
از ساده دلی رخ تو بر وی بخشود
1. انگشت گزان چو دیدمش خشم آلود
از بلعجبیم طرفه دستی بنمود
1. ای دل اگرت چه دیده بس رنج نمود
مگذار که او از تو بود ناخشنود
1. تیغ تو گیاهیست که مردم درود
وز زخم زبان برو خطایی نرود
1. از بهر چه لاله بر سر کرد بود
گر نه دلش از رخ تو پر درد بود
1. خورشید اگر چه در جهان فرو برد
ز آمد شدنش دلی پر از درد بود
1. وقتی که مرا می طرب در سر بود
یکسر سخنم ز باده و دلبر بود