آنرا که بوصل از کمالالدین اسماعیل رباعی 385
1. آنرا که بوصل تو پناهی نبود
بهتر ز عدم پناه گاهی نبود
1. آنرا که بوصل تو پناهی نبود
بهتر ز عدم پناه گاهی نبود
1. آن شد که مرا دل و توانایی بود
در هجر توام روی شکیبایی بود
1. جایی که چنان صید ز دامی برود
معذور بود دل ارز جا می برود
1. وقتست که گل تاج سر انگشت شود
و افروخته چون آتش زردشت شود
1. چون باد اجل هم نفس مرد شود
چون صبح زانده نفسش سرد شود
1. چون نرگس نیم خفته بیدار شود
بر یک قدمش دو سر پدیدار شود
1. زین باقی عمر کام حاصل نشود
هیچ آرزویی تمام حاصل نشود
1. گر باد در آن طرّة دلخواه شود
از بس خم و پیچ و تاب گمراه شود
1. گر سوز توام یک نفس آهسته شود
از دود راه نفس بسته شود
1. هرگونه زراه صدق گویند شود
مجموع بقول او پراگنده شود
1. وقتست که گل حریف پیمانه شود
بلبل ز کرشمه هاش دیوانه شود
1. تا لعل لبت چو غنچه در خنده فزود
خون جگرم چو لاله بر رخ بالود