1 ای غمزۀ خونریز تو چون پیکان تیز کردم بدم تو آتش هجران تیز
2 گر زآنکه زبان دشمنان کند شود من بر لب تو باز کنم دندان تیز
1 زلف تو اگر جعد بغایت نبود جز راستیی ازو حکایت نبود
2 چون نیست درو کژیّ و ناهمواری شکرار نکنم جای شکایت نبود
1 آن غنچۀ دوشیزه نگر آبستن از مهر شده بیک نظر آبستن
2 لعلی بهزار خرده زر آبستن چون پیکانی بصد سپر آبستن
1 کس در غم نیستی نماند همه عمر باشد که بکام بگذاراند همه عمر
2 آتش نه نخست زاد در سوخته یی؟ بس اطلس آتشی دراند همه عمر
1 یارم بسخن دوش همی سفت شکر زوگوش بخروار همی رفت شکر
2 گفتم که چه چیزست بدین شیرینی؟ پسته بدلی شکسته میگفت ، شکر
1 بی یاد تو از من نفسی برناید با محنت هجر تو کسی برناید
2 گفتی که فلان در سر این کار شود ترسم که بدین کار بسی برناید
1 از بهر چه عیش آشکارا نکنیم چون گل علم نشاط برپا نکنیم؟
2 تا چند ز کرد و خورد؟ بل تا دوسه روز جز می نخوریم و جز تماشا نکنیم
1 کار همه دنیا بمرادت شده گیر پس عمر برفته و اجل آمده گیر
2 گویی بمراد خویش دستی بزنم خود نتوانی و گر توانی زده گیر
1 بسیار بدیدم و چو تو کم باشد یاری که برنج یار خرم باشد
2 نازک دل و زود سیر و بد پیوندی زان وصل تو چون پیاله یک دم باشد
1 چشم تو اگر نظر بغمخواران کرد مستست و لیک کار هشیاران کرد
2 انصاف بجای خویشتن کرد همه گر مردمیی بجای بیماران کرد