چشمت که همیشه از کمالالدین اسماعیل رباعی 397
1. چشمت که همیشه چشم من تر خواهد
وز پی آبی آب زهر در خواهد
1. چشمت که همیشه چشم من تر خواهد
وز پی آبی آب زهر در خواهد
1. هر سوخته کو شادی عالم خواهد
پیوند خود آن عارض خرم خواهد
1. دل باز مرا خوار و خجل می خواهد
از من رخ آن شمع چگل می خواهد
1. چون از دلم حکایتی ساز نهد
یا از غم تو شکایت آغاز نهد
1. شاها کرمت ز قاف تا قاف رسید
مثل تونه چشم دید و نه گوش شنید
1. چون کیسۀ غنچه را صبا پر زردید
غمّازی کرد و پرده بروی بدرید
1. گفتی دودلی تو ، از تو کاری ناید
بهتان چنین نهی تو بر من شاید
1. باغ از گل و لاله ار چه می آراید
بی روی تو دل دمی کجا آساید
1. این مردم چشم من همی نا ساید
در جستن تو جهان همی پیماید
1. آنرا که بدت زلف دلکش باید
همچون بادش ز آب مفرش باید
1. هرچند فضول عیش کم می باید
چیزی ز برای دفع غم می باید
1. گل را همه ساز و رنگ و بومی باید
با یار منش آب بجو می باید