1 چوگان زلفان که سوی میدان یازند گوی از دل عاشقان غمگین سازند
2 اوّل ز خودش بزخم دور اندازند و آنگاه دو اسبه از پیش می تازند
1 با چشم تو باد چشم عبهر بکند سودای تو مرغ عقل را پر بکند
2 ور گل نه باندام کند خدمت تو هم باد صباش پوست از سر بکند
1 وقتست که بار بلبل آشوب کند فرّاش چمن ز باد جاروب کند
2 گل پیرهن دریدۀ خون آلود از دست رخ تو بر سر چوب کند
1 وقتست که بلبل بگل آواز کند این لابه در افزاید و آن ناز کند
2 بلبل بسخن مضاحک آغاز کند تا گل بشکر خنده دهن باز کند
1 وقتی که صبا طرّۀ سنبل شکند ساز طرب از نوای بلبل شکند
2 بر گل شکنند عاقلان توبت خویش ابله باشد که توبه بر گل شکند
1 قلب صف عقل عقربی می شکند بازار هلال غبغبت می شکند
2 چشمم زغمت نیک گهر ریز شدست دریاب که ناموس لبت می شکند
1 هر کو سر و زر بیار تسلیم کند خود را ز غم فراق بی بیم کند
2 با دلبر خویش روی در روی آرد چون آینه هر که پشت بر سیم کند
1 با آنکه دلم ز وصل خرم نکند یک ذره ز سرکشی خود کم نکند
2 از رشک حرام کرد بر چشمم خواب تا دل طمع خیال ازو هم نکند
1 پیوسته دلم میل بسوی تو کند نیک و بد خود به آرزوی تو کند
2 و آنجا که رخت با گل رعنا کو شد رنگ رخ من پشتی روی تو کند
1 شاید که دلم میل بسوی تو کند زیبد که همیشه آرزوی تو کند
2 پروانه چو در فروغ رویت نگردد بگذارد شمع و قصد روی تو کند