می خوارگی اندر از کمالالدین اسماعیل رباعی 409
1. می خوارگی اندر مه دی می باید
همدم همه ساله نای و نی می باید
1. می خوارگی اندر مه دی می باید
همدم همه ساله نای و نی می باید
1. آنرا که ز ملک آب و جاهی باید
از خدمت چون تو پادشاهی باید
1. هر سال که غنچه را قبا تنگ آید
سرمایه اش آن عارض گل رنگ آید
1. جانرا غم تو هیچ خوشتر ناید
کار دل من جز بغمت بر ناید
1. بی یاد تو از من نفسی برناید
با محنت هجر تو کسی برناید
1. نه از دل کس بوی طرب می آید
نه رنگ شکر خنده ز لب می آید
1. شمعم که سرم آفت تن می آید
از پیرهنم بوی کفن می آید
1. هر بد که زگردش زمن می آید
سبحان الله نصیب من می آید
1. چشمم جو بران روی نکو می آید
خونابه بجای آب ازو می اید
1. چون یادم از آن روی نکو می آید
خونم بدل تیره فرو می اید
1. دی گفت صبا که گل بنزدیک رسید
باور کردم که رنگ آن بود پدید
1. چشم ز میان تو نشان هیچ ندید
بیش از کمر تو در میان هیچ ندید