1 گر باد در آن طرّة دلخواه شود از بس خم و پیچ و تاب گمراه شود
2 وان هم ز شکستگی اندام بود کوگاه دراز و گاه کوتاه شود
1 رفتم بوداع جان بدروازۀ صبر زان سوی عدم شنیدم آوازۀ صبر
2 تا چند مرا حواله بر صبر کنی؟ پیداست که چند باشد اندازۀ صبر
1 تا کی ورق عمر بهم در شکنیم وین خندۀ می در دل اغر شکنیم؟
2 برخیز و پیاله را زمی پر دل کن تا بوک مصاف غم بهم بر شکنیم
1 بی آنکه مراد خویش حاصل کردیم سرمایۀ عمر خیره باطل کردیم
2 بیهوده پی هوا دل می برفتیم تا جان عزیز در سر دل کردیم
1 وقتی که صبا طرّۀ سنبل شکند ساز طرب از نوای بلبل شکند
2 بر گل شکنند عاقلان توبت خویش ابله باشد که توبه بر گل شکند
1 روزی دل من ز جست و جویی ناسود پای طلبم ز بس تکاپو فرود
2 چون رزق و اجل نکاست هیچ و نفزود پیمودن خاک باد پیمودن بود
1 آنرا که دل از غمی مشوّش باشد باد سحرش آب بر اتش باشد
2 دوشم سحری باد زنو جانی داد بیمار که جان چنین دهد خوش باشد
1 چون رنگ رخ تو گل ببازار آرد در شهر بسی شور پدیدار آرد
2 گر یاد قدت کنم بر سرو سهی از شوق چو گلبن همه دل بار آرد
1 پیوسته جونای بر دهن می زنیم هرچند که گویمت مزن می زنیم
2 چون جامه بدست این و آن می دهیم چون چنگ بدست خویشتن می زنیم
1 لعل تو طریق مهربانی داند هر شیوه که در لطف تو دانی داند
2 زلفین تو هم دلبر و هم دلداریست هندو دزدی و پاسبانب داند